سلام دوستان!
اول از همه به همتون یه تبریک می گم!!!!!
عجب! دارم کفر می گم؟ ماه محرم و تبریک؟ جور در نمیاد...
ولی صبر کنید...
تبریک به این خاطر که این توفیق نصیبمون شد که یه محرم دیگه هم عمرمون به این دنیا باشه و برای یه بار دیگه هم شده ارادتمونو به امام حسین نشون بدیم. ( پس بیاین همین جا برای همه کسایی که سال گذشته تو این روزا بودن و الان فقط یادشون مونده یه صلوات و اگه حوصلشو دارید( !!! ) یه فاتحه بفرستید) ...
راستش این دفعه می خوام به جای اینکه من حرف بزنم و از نیمچه ذوق ادبیم استفاده کنم از شما بخوام که بگید... ماشااله دوستانی که اینجا میان همشون تو بیان ادبی استاد من هستن.
پس این پست رو می سپارم به شما!
اونم با ۳ تا کلمه! ( ظاهرش کلمه٬ هرکدوم دنیاییه)
خدا ... عشق... حسین...
چی به ذهنتون می رسه؟ یه بیت شعر! یه متن ادبی! و... و... و...
برای چند لحظه همه احساستون رو تو چندتا ( به ظاهر!) کلمه به امام حسین ابراز کنید. فکر می کنم خیلی باید لذت بخش باشه! موافقید؟!
سلام دوستان!
اگه به آتش فشانی و آتش نشانی علاقه دارید اینجا http://technicalortopedi.blogfa.com/ رو کلیک کنید! تا با ۲ تا پست مهیج رو به رو بشید!!!
دوستان سلام!
تو پست های مختلف از حافظ و سعدی و ... و کلا از ایران و ایرانی زیاد گفتیم و شنیدیم. این دفعه می خوام با اجازتون یکم تنوع کنم و یه پست از یه اجنبی (!!!) بذارم.
تا حالا نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین رو خوندید؟
من چند بار تا به حال این نامه رو خوندم و بیشتر قسمتاش برام جالب بوده و جالب تر از همه اینکه این حرفا رو یه انسان غیر مسلمون و به دور از هرگونه تعصبات مذهبی زده! باورهایی که خود چاپلین بهشون رسیده بدون اینکه کسی براش دیکته کرده باشه. شاید اینه که این نامه رو جذاب کرده!
می خوام ازتون خواهش کنم که بعد خوندن این پست بگید که به نظرتون قشنگ ترین و آموزنده ترین بخش این نامه کدوم قسمتشه...
از جام سبو گذشت کارم
وقت خم و نوبت غدیر است
می نوش که چرخ پیر امروز
از ساغر خود پیاله گیر است
( میرزا حبیب الله خراسانی)
عید همه دوستان خوبم مبارک
پ ن: تعطیلات تموم شد و باز باید وطن و خانه و کاشانه رو وداع بگیم و به سوی خط مقدم علم و دانش روانه بشیم! من که فردا رو در راه سپری خواهم کرد!!! دوستان موقع عیدی رفتن و عیدی گرفتن یادی از ما بکنن. ما به همون عیدی معنوی رضایت دادیم! ( از سرمونم زیاده!
)
سلام!
این وبلاگ کلاسی بچه های TO 27 دانشکده توان بخشی دانشگاه ایرانه: http://technicalortopedi.blogfa.com/
من و به احتمال زیاد دوستان همکلاسی از اینکه به جمعمون سری بزنید خوشحال می شیم!
وای که چقدر برای چنین لحظه ای ثانیه شماری کرده بودم!
آروم آروم به سمت ورودی صحن رفتم. سرمو بالا کردم٬ چشمم افتاد به تابلویی که بالاش نوشته بود اذن دخول! ... اادخل یا رسول الله؟ اادخل یا حجت الله؟... یعنی من لیاقت داخل شدن به این حرم ملکوتی ٬ به اینجا که از جنس آسمونه رو دارم؟! خدایا ممنونم. امام رضا از اینکه منو با همه گناهکار بودنم دعوت کردی ممنونم.
دل تو دلم نیست که داخل حرم بشم و ضریح پاک آقا رو ببینم. آخه بابا مگه این چندتا تیکه آهن چی داره که نگاه کردن بهش اینقدر منو که مثل اسپند رو آتیشم آروم میکنه؟ زبونمو لال می کنه و عین آدمای مسخ شده منو به سمت خودش می کشونه؟
وارد صحن انقلاب شدم و چشام افتاد به ایوون طلا! نشونه ای که نوید میده تا چند لحظه دیگه انتظار به پایان می رسه. وارد حرم شدم باز یه بوی آشنا بینیمو نوازش داد. عطر حرم!
روی دیوار نوشته: " به طرف محل تشرف "
فشار جمعیت منو با خودش به همون سمت می بره. عین یه تشنه که تو بیابون دنبال یه جرعه آبه دلم برای دیدن ضریح بال بال می زنه!
...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
بالاخره انتظارم به پایان رسید! وای خدای من عجب لذتی داره که با هیچی حاضر نیستم این لحظه رو عوض کنم! وای که چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود. فکر اینکه الان داری به من نگاه می کنی همه وجودمو می لرزونه. آخه من کجا شما کجا؟! امام رضای خوبم چقدر حرف باهات دارم. چقدر التماس دعا از این و اون برات آوردم. حرف... درد دل... خواهش...
...
می خوام زیارت نامه بخونم ولی دلم نمیاد حتی یه لحظه چشم از ضریحت بردارم.
عجب صدای دلنشینی! یه خانومی کنارم ایستاد و با صدای خوش داره زیارت نامه می خونه. چشام هنوز خیره به ضریحه ولی حالا دارم زیر لب با اون خانوم جملاتو تکرار می کنم. امام رضا دمت گرم!
چه مدت از اومدنم گذشته؟! نمی دونم! به ساعتم نگاه کردم. وقت رفتنه!
کاش زمان درنگی می کرد ولی افسوس که حتی اعتصاب چرخ دنده های ساعت هم مانع گذشت زمان نمی شه...
سلام !
یه مقداری مطلب در مورد مولانا و رقص سماع مونده بود که دفعه قبل به علت ضیق وقت! فرصت نشد بنویسم. پس توجهتونو به ادامه این روایت تو این پست جلب می کنم...
ادامه...
مولانا قبل از آشنایی با شمس بر بالای منبر می رفته و فقه تدریس می کرده و حدود 300 شاگرد داشته! به کتابهای فقهشم علاقه زیادی داشته ولی روز بعد از دیدار شمس کتابهاشو در آب می ریزه و دیگه بر سر منبر نمیره و فقط تا آخر عمر سماع می کنه!
در روز تشییع جنازه عزیزترین شاگردش که خیلی به او علاقه مند بوده به جای سوگواری تمام مدت سماع می کرده!
هروقت مشکل روحی براش پیش می اومده که از حل کردنش عاجز بوده با سماع این گره رو باز می کرده و معتقد بوده که دریچه های قلبش با وجد عارفانه ای که بهش دست می ده باز می شه و عنایت خدا باعث حل مشکلش می شه.
حتی وصیت مولانا این بوده که هنگام مرگش سوگواری نکنن و فقط مجالس سماع برگزار کنن که هر سال این مجلس به یاد مولانا در کشور ترکیه برگزار می شه.
و اما در مورد شمس...
شمس رو ناپدید کردن و سرنوشتش مجهوله! ولی به احتمال زیاد کشته شده که اون هم به این خاطر که اون سماع رو به مولانا آموخت و چنین تغییری در مولانا ایجاد کرد در حالی که سماع در شرع کاملا رد شده و حرامه!
پ ن: بالاخره خدا خواست و امام رضا دعوت نامه ما رو امضا کرد! ایشالا امشب عازم مشهدم. برای همه شما دعای مخصوص می کنم. شما هم دعا کنید که خدا از این بنده سراپا تقصیر قبول کنه!
خداحافظ تا به زودی...