...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

شعری از مهرداد اوستا و داستانی که در پس آن است...

این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.

شعری زیبا از مهرداد اوستا :

 

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.

دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .

تا اینکه یک روز  مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.

سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .

و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.

اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید...
نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام عزیزم....خیلی قشنگ بود....
اینو امروز شنیدم به عمو محسن بگو
ای پرستوی مهاجر باز هم پرواز کن...هجرت دیگر به سوی لانه ات آغاز کن
ای که در غربت هزاران رنگ را پر می زنی...سبز را با آبی رویای خود همراز کن
زرق و برق غرب و غربی ها ندارد هاله ای...یاد شرق و آسمان آبی شیراز کن
البته شوخیه بهش بگو جدی نگیره

سلام خوشگله!
چطوری؟
یاسی خوبه؟

سبز را با آبی رویای خود همراز کن...
تریپ سیاسی برداشتیا ؛)
اگه می خواست این چیزا روش تاثیر بذاره که...
چه بگم چه نگم اون جدی نمی گیره:))
دوست دارم!

س -ف سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ http://swan.blogsky.com

سلام
این شعر تو کتاب ادبیاتمون بود...
من همون روزا هم خیلی دوس اش داشتم...یادمه اولین بار هم این شعرو تو کلاس خودم خوندم...
تلخی که تو شعر هست کاملا محسوسه...
وقتی داستان پشت اش رو شنیدم شعر برام تلخ تر شد...
ممنون بابت پست خوب ات...
یا حق

سلام عزیزم
روزگار به کام!
آره اتفاقا منو هم می بره به دوران مدرسه...
شرمنده که کامتو تلخ کردم مراد آگاهی دادن بود!

یا حق

خاله سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

با حال بود. واقعا درسته از کجا اوردی

سلام
به به خاله جووون
راستی کدوم خاله؟!
منبعش سکرته :))

امید چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.pikaso.pardisblog.com

سلام فائزه خوبی دیگه آپ میکنی خبر نمیدی یه موقع شعر ها تو یاد نگیریم
حالا که اینجوریه ما هم یه شعر سیاسی بگیم
واسه ۳ دقیقه تو دلت راه بده ما رو
تا من نشون بدم ایران و رابطه ها رو
اینا حرفای امروز و دیروز بر پا ایران شده اسیر یه ویروس مرگبار
دیگه احتیاجی به حرفای سیاسی نداریم
دیگه به دشمنای خارجی نیازی نداریم
یه جنگ روانیه حالا داخل ایرانه
همه افتادیم به جون هم عاقل و دیوانه
هرکس اسم خودش رو بغل کرده اینا پیشرفت نیست اینا عقب گرده
من آپم بدو بیا

سلام
.....!!!!
نمی دونستم هر دفعه که آپ می کنم باید خبرتون کنم!

ع.ر.وطن دوست چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ق.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلام!

ای بی معرفت!!اینو گفتم به تلافی حرفهایی که به همه اقایون میزنن!:دی
اخه همیشه اقایون هستن که به بی وفایی معروفن و بابتش شماتت میشن!
انگار توی پرونده هر شاعری از این داستانها هست!اون از شهریار ،این هم از اوستا!
دستتون درد نکن!
یا علی

سلام
این همه آقایون بی معرفتی کردن کسی ککشم نگزید حالا چند بار هم خانوما این کارو کردن ببینید چه طوری رسواشون کردن! :)‌ :دی
شاید برای اینه که این کار از خانوما بعیده! به نظرم این خیلی خوبه!

خواهش می کنم!
در پناه حق

امین پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:22 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
منم این شعر رو دوست داشتم ولی داستانش رو نمی دونستم.ممنون لذت بردیم.

میلاد امام نازنین مون رو خدمت تون تبریک میگم.

به روزم، قدم رنجه کنید خوشحال میشم.

سلام
خواهش می کنم!

منم به شما تبریک می گم
اومدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد