...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

السلام علیک یا فاطمه الزهرا...

به نام او 

 

السلام علیک یا فاطمه الزهرا 

السلام علیک یا بنت رسول الله 

السلام علیک یا ام ابیها 

السلام علیک یا نورالعینی  

...

 

دیگر با چه نامی بخوانم نام بزرگوارت را که پاسخ گویی مرا... 

که تسکینی باشی بر دل آشوبم... 

که پناهگاهی باشی برای روح پریشانم...  

که گرمایی باشی بر سردی قلب تاریکم...  

که آب روشنی باشی بر آتش درونم...  

که خواب آرامی باشی بر شبهای بی خوابیم...  

که خورشید تابانی باشی در این ظلمت...  

که راهی باشی به سوی نور در این تنگنای تاریکی بیراهه ها... 

که نگاهت زنده کند این روح مرده را...
که کلامت جاری کند این خون منجمد فهم و دانایی را در میان رگ های خشکیده جهل و نادانیم...  

که دامنت مامن اشک هایم باشد...  

که دست هایت مرحم زخم هایم باشد...  

دست هایی که مرحم زخم های پیامبر بود...  

این چه جسارتیست!!  

من که باشم که طلب کنم از تو این دو گوهر را...  

من گنهکار رو سیاه را چه به دامان پاک تو...
من...  

من...  

من فقط چشم به مهربانی تو دارم... 

من فقط چشم به کرم و بزرگواری تو دارم...  

من...  

وگرنه مرا چه به... 

بانوی من... 

من فقط دست به دامان تو دارم... 

اینک من و فضل تو... 

 

فائزه (رستگار)   

 

http://www.askquran.ir/gallery/images/15132/1_208970_orig.jpg

یاد باد آن روزگاران... یاد باد...

سلام 

یاد اسفند ۸۸ بخیر... 

دلم خواست یادی از سفر به دیار نور کنم! 

یاد عهدایی که با خدا بستم... 

یاد قولایی که دادم... 

دنبال شور و داغی بودم٬ اونجا شعور و پختگی تقسیم می کردن!!  

کجای کارم من؟! 

...

عجب سفری بود! عجب سفری... 

 

در سنگر عشق...  

IMG_1378.jpg 

 

 " السلام علیک یا اباعبدالله " 

 IMG_1513.jpg 

 

جانم فدای... 

IMG_1488.jpg  

  

با وضوی عشق آماده برای نماز شهادت...

 

IMG_1362.jpg 

 

طلوعی با شهدای هویزه  

 

IMG_1544.jpg   

 

می نویسم یادگاری... 

 

IMG_1503.jpg

 

بدون شرح...

 

IMG_1584.jpg  

 حسن ختام...

تانک نوردی  دوکوهه...

 

IMG_1381.jpg 

 

مراسم ازدواج به سبک قدیم

سلام

یکی هزاران چیزی که تو زندگی همیشه برام جذابیت داشته و داره آداب و رسوم و مراسم هاییه که تو مناطق مختلف ایران عزیز و بین اقوام مختلف وجود داره که متاسفانه داره کم کم به دست فراموشی سپرده می شه و خیلی هاشونم دیگه فراموش شده و اجرا نمیشه و مراسم های مدرن و اکثرا غربی که با فرهنگ اسلامی و ایرانی ما اصلا سازگاری نداره جاشو گرفته!

تو این پست می خوام شیوه برگزاری مراسم عروسی که سالیان پیش تو خانواده پدری من برگزار میشده و از زبون بزرگترای فامیل شنیدم رو براتون تعریف کنم!

قبل از اون باید بگم که همونطور که می دونید بنده از خطه همیشه سبز شمال و از دیار گلستانم. بین شهرستان گرگان و شاهرود منطقه ای هست به اسم شاهکوه که تو گذشته محل زندگی خاندان پدری من بوده و الان به یه منطقه ییلاقی و تفرجگاهی تابستونی برای اهالی گرگان تبدیل شده و خانواده های کمی توش سکونت دائم دارن.

جالبه که بگم این روستا به همت دکتر علی اکبر جلالی (که ایشون هم اصالتا اهل همین سرزمین هستن) اولین روستای اینترنتی ایرانه! (برای مشاهده سایت شاهکوه اینجا رو کلیک کنید) 

  روستای شاهکوه

بعد از بیان این مقدمه میریم سر اصل مطلب...

شیوه برگزاری مراسم ازدواج در روستای شاهکوه:

در قدیم بزرگان فامیل جمع می شدن و برای پسر، یک رختر رو که بنا به نظر خودشون مناسب می دیدن انتخاب کرده و برای خواستگاری به خونه دختر می رفتن. بعد از دریافت جواب مثبت، خانواده پسر اقوام خود و همه اهالی ده رو توسط یکی از جوونای فامیل به مهمونی دعوت می کرد و غذایی برای پذیرایی از اونها آماده می کرد و مقداری از غذا رو برای خانواده دختر می فرستاد.

اسم این غذا " راضی پلو " بود!

بعد از اون خانواده داماد برای عروس یک دست لباس کامل همراه با برنج و گوسفند و روغن و نخود، کشمش و شیرینی به عنوان " عروس دیدنان " و یا " نشان کن " می بردند.

همچنین قبل از مراسم عروسی هدایایی برای خانواده عروس به نام " خروار " می فرستادن که این خروار شامل نان مخصوصی به نام " کماج " که از آرد و شیر و روغن درست می شد به همراه شیر و سرشیر و روغن وماست بوده که سوار بر یک الاغ به خانواده عروس تقدیم می کردن و خانواده عروس هم این هدایا رو بین فامیل تقسیم می کرد.

وقتی که روز عروسی نزدیک می شد بعد از مطلع کردن خانواده عروس یک شب به خونه دایی یا عموی عروس می رفتن و بعد از پذیرایی روز عروسی رو تعیین می کردن و شیربها از طرف پسر به پدر عروس تقدیم می شد.

فردای اون روز تعدادی از فامیل عروس و داماد جمع می شن و لیست لوازمی که عروس و داماد احتیاج داشتن تهیه کرده و برای خرید به نزدیکترین شهرستان می رفتن و این کار 2 تا 3 روز طول می کشید.

بعد از فراغت از خرید خانواده داماد یک خیاط رو به خونه می آورد تا برای عروس و داماد لباس مناسب بدوزه و اقوام داماد هم بنا به وسع خودشون هدیه ای مثل پول یا گوسفند و ... می دادن.

2 روز قبل از عروسی گروهی از دختران از طرف فامیل داماد به خونه عروس رفته و عروس رو به حمام می بردن و این مراسم به " مادرشوهر حمام " و به زبان محلی " شومار حمام " معروف بود!

روز قبل از عروسی طی مراسمی به نام "روز حمام " داماد رو به حمام می بردن. به این صورت که بزرگان فامیل جمع می شدن و داماد رو وسط مجلس می نشوندن و و یه کلاه گرد روی سرش و یه لباده مخصوص دامادی بر دوشش می ذاشتن و با گروهی از جوونای ده همراه با خوندن شادباش و دایره و تنبک اون رو روونه حمام می کردن. بعد از برگشتن جلوی پای داماد گوسفند قربونی کرده و براش اسپند دود می کردن و روی سرش پول می ریختن وشادباش گویان و و با آواز به سمت خونه دایی یا عموی داماد که اونجا رو " داماد خونه " می گفتن، می رفتن.

در محل داماد خونه تنها جوونا و مردای فامیل دوطرف جمع شده و مشغول شادی و تفریح می شدن.

تو همون روز مراسم مشابه ای بین خانم ها برگزار می شد و عروس رو به خونه خاله یا عمه عروس که " عروس خونه " نامیده می شد می بردن.

شب، مراسم حنابندان این طور اجرا می شد که ابتدا دست های داماد رو حنا می بستن. برای این کار از یک پارچه مخصوص که از جنس اعلا ابریشم یا مخمل تهیه می شد به نام پارچه " حنابند " روی دست های داماد می پیچیدن و بستگان با شمع و مشعل و حنا و نقل و با شادباش به منزل عروس می رفتن. در عروس خونه، بعد از پذیرایی مفصلی که از مهمون ها میشد یکی از بزرگترها از طرف داماد مقداری پول به دست عروس می داد به نام " کف دستی " تا عروس راضی به گذاشتن حنا بشه!

دستهای عروس رو حنا می بستن و داماد به دیدن عروس می رفت.

روز عروسی ابتدای صبح مادر عروس غذایی درست می کرد به نام " دختر پلو " و مقداری از اون رو برای عروس و دخترهای همراهش و مقداری رو برای داماد و ساقدوش هاش می فرستاد.

همچنین از طرف عروس یه سینی تهیه می کردن که شامل پسته، بادام، تخم مرغ رنگ کرده، نبات، نخود و مقداری پول بود و برای داماد می فرستادن. داماد مواد خوراکی رو برمی داشت و بر روی پول ها مقداری پول اضافه می کرد و به عروس برمی گردوند!

همون روز بعد از نهار داماد رو به میدان محله می بردن و مراسم مسابقه کشتی بین جوونا برگزار می شد و به برنده هدیه و انعام می دادن. این هدیه پول یا گوشت بود و اون رو " بیراق " می نامیدن. تو همین مراسم همه مدعوین بنا به وسع خودشون به داماد هدیه ای می دادن به نام " جریمه " که این جریمه هر چیزی مثل گوسفند، کره، پنیر، کشک و پول رو شامل می شد و اکثرا هم پول می دادن!

شب عروسی عروس رو با زلف و کجک و سرخاب و سفیداب بزک می کردن و از خونه داماد برای عروس یک دست لباس می فرستادن. عروس رو روبند می بستن و چادر روی سرش می نداختن و با خوندن رباعی راهی خونه داماد می کردن:

زیبا سمنی قدم به گلزار کشید

از منزل باب خود چرا بار کشید

از منزل باب خود اگر بار کشید

از آب طلا نقش به دیوار کشید

و همچنین این شعر رو می خوندن:

از این کوچه بردند ماه ما را

گل خوش بوی خاطرخواه ما را

شما که بردین خیرش رو ببینین

پریشان کردید احوال ما را

وقتی عروس با همراهانش به سمت خونه داماد می رفتن داماد بین داه عروس رو متوقف می کرد و به طرف عروس انار و سیب پرتاب می کرد و مردان خانواده عروس با کت های خودشون از عروس حفاظت می کردن!

مجددا عروس به راه می افتاد و بستگان داماد با اشعاری ورودش رو خوش آمد می گفتمن:

ای نو نهال به روضه رضوان خوش آمدی

ای تاجدار سوره قرآن خوش آمدی

بی تو صفا نداشت گلستان گل ازار ما

مجنون صفت به ملک غریبان خوش آمدی

سه روز بعد از عروسی پدر دختر، عروس و داماد رو برای نهار دعوت می کرد و چیزی از اموال خودش رو که از پدر و پدرانش به او به ارث رسیده به عنوان ارثی به داماد هدیه می کرد. چیزی مثل یک تخته قالیچه یا یک سماور و ...

...

پ.ن1: مراسم ازدواج بزرگترین عموی من که حدود 35 سال پیش بوده آخرین عروسی بود که به این شیوه برگزار شد!

پ.ن2: خیلی وقتا به این موضوع فکر می کنم که چی شد که این آداب و رسوم قشنگ جاشو به مراسمی که این روزا تو اکثر خانواده های مسلمون ایرانی برگزار میشه داد و اینکه چطور جوونا دلشون میاد که شروع یکی از مقدس ترین اتفاقات زندگیشونو با به گناه آلوده کردن خودشون و دیگران شروع کنن...

 

کتاب نامه!!!

سلام دوستان 

روزای سه شنبه تو دانشکده ما روز کلاسای عمومیه! جای شما خالی از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر از این کلاس به اون کلاس. حالا اگه محتوای درست و حسابی داشتن و آدم یه چیزی یاد می گرفت یه حرفی! ولی متاسفانه اصلا چیزی ازشون در نمیاد. من هم که دیدم این طوری نمی شه تصمیم گرفتم هم برای جلوگیری از حذف شدن حضور فعال و البته غیر سازنده (!) تو کلاسا داشته باشم و از طرفی کاری کنم که وقتمون به بطالت نگذره و خلاصه بهترین راه مطالعه مفید و موثر بود!  

ار دستاوردهای این ساعات مطالعه کتابی از نویسنده ایه که فکر کنم همتون میشناسید و آثارشونو خوندید! 

"داستان سیستان" 10 روز با ره بر، یادداشتهای شخصی رضا امیرخانی در مورد سفر رهبر به استان سیستان و بلوچستان، اسفند 1381 

تو این سفر ایشون رهبر رو همراهی کردن تا با قلم تواناشون وقایع و حاشیه ها رو ثبت کنن که من فکر می کنم به بهترین وجه این کار رو انجام دادن!   

 

طرح جلد از حمید عجمی

  

بخش هایی از این کتاب...  

 

...حالا من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبالمان بیایند و و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جور آدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینیم؟ در راهپیمایی 22 بهمن دست چپمان را مشت می کنیم یا دست راستمان را؟ تند تند حفظ می کردیم که دیش نداریم، ریش داریم! آوازنمی خوانیم، نماز می خوانیم! هم سایه هامان فصل انگور در زیرزمین کوزه نمی گیرند اما روزه می گیرند و از این قبیل سجع های نامتوازی! تلفنی که با هم حرف می زدیم منتظر بودیم که موقع گذاشتن گوشی صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هرکسی که به ما خیره شده بود بلند سلام می کردیم. تازه آن هم "سلام علیکم و رحمه الله!" با رعایت مخارج. خلاصه تمام مشکلمان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم! عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دمشان گرم! جوری تحقیق می کنند که اصلا آدم بو نمی برد...  

...حالا می فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می دهند. مردم نه فریفته قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند، بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند مانند هرم گرما که سیاه زمستان را از زیر کرسی مادربزرگ بیرون می زند... در حافظه تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل زده ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتا یک ره بر مملکت... 

...میانه صحبت ره بر ناگهان یکی فریاد می کشد: "برای سلامتی دشمنان آمریکا صلوات!!" بعضی اتوماتیک صلوات می فرستند، بعضی مشغول محاسبه اند، بعضی گیج می خورند، خود آقا هم لبخند می زند.مثلا صدام جزو کدام گروه است؟!...  

... توی بازار یکی گله می کند از قطع کردن سرویس تلفن های همراه به خاطر سفر ره بر. ما تعجب می کنیم. بعدتر صاحبان مغازه کناری می فهمند که سیم کارت گوشی طرف لق شده است!!!...   

...جعفریان که صبح حسابی گرمش شده بود پیراهن آستین کوتاهی از من غرض گرفته است و پوشیده است... همه مشغول خوردن غذا هستند که ره بر ناگهان رو می کند به سمت جعفریان که در انتهای سفره ایستاده است و فیلم می گیرد. با دست به او اشاره می کند که جلو بیاید... جعفریان روی زمین دوزانو می نشیند و دست آقا را می بوسد، اما آقا او را به سینه می فشرد و به او می گوید:"آقای چعفریان! ندیده بودیم شما را در این هیبت؟"... بعد از ناهار گعده ای داشتیم پیرامون تفسیر صجبت آقا...خلاصه بعد از بررسی های فراوان به این نتیجه می رسیم که اولا آقا نگفته است در این هیبت و گفته است:"... شما را تا به حال در این هیات ندیده بودیم" و ثانیا منظور نظر آقا از این هیات جدید فیلمبرداری محمدحسین بوده است. محمدحسین شروع می کند به توضیج راجع به سریال احمدشاه مسعود وشیر پنجشیر و ... چند ماهی بعد از سفر، محمدحسین یک روز پنهانی کیفش را از جیب درمی آورد و عکس را به من نشان می دهد. می گویم چرا در کیف؟! می گوید فتوای مصور مستند است برای این مسئولان گاگولی که دم در بعضی ادارات آدم می گذارند که آستین کوتاه راه ندهند!!!...  

...خدای بزرگ من، شکر می کنم تو را که در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگترین مسئولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند. مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می کنند و البته جز این نیز نباید باشد، اما آنقدر خلاف قاعده دیده ایم که قاعده مبهوتمان می کند! هیچ کدام از مغازه دارهای پاساژ کویتی های منطقه آزاد چابهار بو نبردند که در شب جمعه آن دو جوانی که اجناس را برانداز می کردند فرزندان ره بر بوده اند! خوش حالم. خیلی خوش حال. انگار روی ابر راه می روم. از این سفر همین مرا کفایت می کند...   

...مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...

 

  عکس از امیر خلوصی، خبرگزاری ایسنا 

پ.ن: شیوه رسم الخطی این متن مطابق با متن کتاب و به درخواست خود نویسنده بوده!

 

بزرگ می داریمش که او خود بزرگ زاده ای بزرگ است...

سلام دوستان 

می دونید ۱ اردیبهشت چه روزیه؟! 

اگه می دونید که خوشا به سعادتتون و اگه نه من الان بهتون می گم... 

 

امروز... 

سالگرد بزرگداشت شیخ اجل سعدی شیرین سخنه  

این روز رو به همه ایرانیان فرهیخته تبریک می گم و باز هم برای هزارمین بار ( و البته بیشتر! ) به خاطر ایرانی بودن به خودم می بالم!  

 

تو این مناسبت جای چی خالیه؟!... 

  

اندر حکایات بوستان... 

باب سوم: در عشق و مستی و شور 

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت 

شنیدم که پروانه با شمع گفت 

 

که من عاشقم گر بسوزم رواست 

ترا گریه و سوز باری چراست؟ 

 

بگفت ای هوادار مسکین من 

برفت انگبین یار شیرین من 

 

چو شیرینی از من بدر می رود 

چو فرهادم آتش به سر می رود 

 

همی گفت و هرلحظه سیلاب درد 

فرو می دویدش ب هرخسار زرد 

 

که ای مدعی عشق کار تو نیست 

که نه صبر داری نه یارای ایست 

 

تو بگریزی از پیش یک شعله خام 

 من استاده ام تا بسوزم تمام 

 

ترا آتش عشق اگر پر بسوخت 

مرا بین که از پای تا سر بسوخت 

 

همه شب در این گفتگو بود شمع 

بدیدار او وقت اصحاب جمع 

 

نرفته ز شب همچنان بهره ای   

که ناگه بکشتش پریچهره ای 

 

همی گفت و می رفت دودش به سر 

که اینست پایان عشق ای پسر 

 

اگر عاشقی خواهی آموختن 

بکشتن فرج یابی از سوختن 

 

مکن گریه بر گور مقتول دوست 

برو خرمی کن که مقبول اوست 

 

اگر عاشقی سر مشوی از مرض 

چو سعدی فروشوی دست از غرض 

 

فدایی ندارد ز مقصود چنگ 

و گر بر سرش تیر بارد و سنگ 

 

به دریا مرو گفتمت زینهار 

وگر می روی دل به طوفان سپار  

 

خدایش رحمت کناد!

روحش شاد...