...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

پا تو کفش حکایت همچنان باقیست!!!

سلام بر دوستان و همراهان محترم 

چند وقت پیش یه مطلبی خوندم که یادم افتاد ما قبلا از این مطالب یه جایی زیاد می خوندیم! http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif 

یه وبلاگی بود که خدا بیامرزدش ( اینجا ) برید و فاتحه ای براش نثار کنید! انشاالله هرچی خاک اون وبلاگه بقای عمر وبلاگ شما باشه! http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif 

موضوع از این قراره که چند وقت پیش جایی (یادم نیست دقیقا کجا! ) راجع به ریشه یکی از ضرب المثل های ایرانی مطلبی خودنم و برای اینکه هم زکات این دانایی رو پرداخته باشیم و هم یادی از وبلاگ مرحوم فوق الذکر کنیم، تصمیم گرفتم که پستی رو به این موضوع اختصاص بدم!  

مطمئنا ضرب المثل " فلانی عجب هفت خطیه " به گوشتون خورده که البته با ضرب المثل " فلانی عجب مار هفت خطیه " متفاوته. هرچند کاربرد هردوتاشون یکیه! 

حالا این ضرب المثل از کجا اومده... 

در گذشته برای نوشیدن نعوذ الله شراب (!! ) جام هایی بود که روش هفت خط کشیده شده بود و به تناسب اینکه هرکس چقدر تو شراب خواری تبحر داره خطوط بیشتری از جام رو براش پر می کردن و کسی که می تونسته جامی رو که تا خط هفتم پر بوده بنوشه، شراب خوار قهاری بوده!

با توجه به اینکه شراب خواری تو فرهنگ ایرانی و اسلامی ما یه عمل قبیح بوده برای این کسی که به اصطلاح آدم پدرسوخته ایه و توانایی زیادی تو انجام کار های ناپسند داره به اصطلاح می گنن که طرف عجب هفت خطیه!

مختصر و انشاالله مفید... این بود داستان این پست ما  

برقرار باشید همراهان ما! 

داستان یک خواب...

سلام دوستان

امروز صبح یه خواب عجیب دیدم که خیلی فکرم رو مشغول کرده! خیلی...!

خواب دیدم...

توی جایی بودم که شبیه خونه خودمون بود با یکم تفاوت، ولی تو خواب می دونستم که اینجا خونه خودمونه! با مادرم داشتم راجع به امام زمان (عج) و ظهورشون صحبت می کردیم که مادرم گفت شاید زمان ظهور نزدیک باشه، یا جمله ای با این مضمون!

پنجره خونه کاملا باز بود و پرده کنار بود، رفتم جلوی پنجره که یه دفعه یه ندایی همه جا پیچید که " هل من ناصر ینصرنی؟! "

چون می دونستم که وقتی امام ظهور می کنن با این جمله که ندای اون در همه دنیا طنین انداز می شه از انسان ها برای قیامشون طلب کمک و یاری می کنن یه دفعه قلبم فرو ریخت و به مادرم گفتم که واقعا امام زمان ظهور کردن؟! دچار چنان هیجان و خوشحالی همراه با اضطراب شده بودم که الان که دارم اینها رو می نویسم حالتی که اون موقع داشتم کاملا حس می کنم!

تو شک بودم که واقعا این اتفاق افتاده یا نه که پدربزرگم ( پدر بزرگ مادریم که خدا رو شکر در قید حیات هستن) تماس گرفتن و با خوشحالی ظهور آقا رو تبریک گفتن. باز برای اطمینان از ایشون سوال کردم که این موضوع حقیقت داره که ایشون با شعفی که از صداشون می بارید تایید کردن. 

 زمانی که خوابیدم و این خواب رو دیدم بعد نماز صبح بود و خواب من هم انگار ادامه همین زمان بود و تو خواب می دونستم که ساعت 7 صبحه. بعد این اتفاق پدر و خواهرم رو هم دیدم و همه به حالت بهت بودن و داشتیم فکر می کردیم که الان باید چی کار کنیم و کجا بریم؟

من با همه خوشحالیم آنچنان دچار اضطراب شده بودم و همش داشتم فکرمی کردم که امام اجازه می ده من هم جزء یارانش باشم؟ تو ذهنم داشتم فکر می کردم که چی کار تو زندگیم کردم که لایق باشم، اصلا کاری کردم؟!!

یه چیز جالب دیگه هم اینکه موقع سحر و نماز صبح یه دوستی بهم sms داده بود و برام آرزوی قبولی طاعات کرده بود و من تو خواب دائم به فکر این دوست بودم و که آیا الان متوجه شده؟ نکنه که خواب باشه و متوجه این موضوع نشده! داشتم فکر می کردم که این موقع صبح درسته که زنگ بزنم و خبر بدم؟! یا sms بدم که وقتی بیدار شد بفهمه!

خلاصه تو مدت کوتاهی هزاران فکر رو مرور می کردم و با همین افکار از خواب بیدار شدم. این قدر خوابم ملموس و واقعی به نظر می اومد که تا چند لحظه بعد بیدار شدنم احساس می کردم که این موضوع واقعیت داره و وقتی به خودم اومدم و فهمیدم که همه چیز خواب بوده از شدت هیجان و اضطرابی که بهم دست داده بود کاملا بی رمق بودم!

نمی دونم این خواب معنیش چی بود! اصلا تعبیری داشت؟! اما اینها مهم نیست... اون چیزی که مهمه اینه که اگه این خواب یه واقعیت بود آیا من روی این رو داشتم که از امام بخوام من رو هم جزء یارانش بدونه؟... امام من رو می پذیره یا دست رد به سینه ام می زنه؟... من تا حالا چی کار کردم؟!... چه قدمی تو این جهت برداشتم؟!... چقدر برای یاری امام آماده ام؟

احساسی که تو خواب داشتم این قدر واضح و ملموس بود که الان هم با یادآوریش کاملا برام قابل درکه...

خیلی عجیب بود... خیلی...

در سحری که عطر یاس به مشام می رسد... سلام بر تو...

سلام بر تو ای امام زمانم!

سلام بر تو ای آقای این عصر و تمام عصرهای پیش و پس...

سلام بر تو ای مولای دیروز و امروز... و فرداهای روشن تر و زیبا تر...

سلام بر تو ای ولی و صاحب ما... ای دست خدا در زمین...

سلام ما بر تو باد!

سلام و درود ما بر روان پاک و قلب مهربان و دل دریاییت باد!

آقای ما!

با مایی و در کنار ما و چه ناتوانیم که نمی بینیمت و اشک می ریزیم که چرا نیستی... و چرا تنهایمان می گذاری در این آشفته بازار خون و جنون... دریغ از اینکه این آه و فغان بر خود رواست که چرا تو را یاری نمی کنیم  و حقیقتا ماییم  که تنهایت می گذاریم!

بر زبان لاف با تو بودن می زنیم و در عمل هیهااات... خون به دل مولایمان می کنیم!

شرمسارم!

هزاران بار از رویت شرمسارم! همان دم که قامت راست کرده به احترامت دست بر سینه گذاشته و سلامت می گویم شرمسارم... به خدا شرمسارم... تو خود از دلم آگاهی!

می دانم که لایق آن نیستم که نظر مبارکت را بر من افکنی و پاسخم گویی! اخر چه پاسخی به کسی که گوش هایش بسته است و دهانش باز و ادعای بندگی و اطاعت دارد!!

اما تو... تو ای سرور من... ای مولای من... آنقدر بزرگی و آنقدر رئوفی که باز مرا پاسخ می گویی. باز با روی گشاده جوابم می دهی، دستم را می گیری و یاریم می کنی و امید داری که لایق شوم، که از یارانت باشم... و باز مرا دلگرم می کنی که راه هنوز باز است، بسم الله...

و دوباره " ندبه " واسطه ام می شود... و به من می آموزی که چگونه با تو سخن بگویم...

با " ندبه " می گویم آنچه زبانم از بیانش عاجز است...

" تا چه زما ن سرگردان تو باشم ای مولایم؟! و تا کی و چگونه خطابی درباره تو توصیف کنم؟! و چگونه راز دل گویم؟!

سخت است بر من که پاسخ داده شوم در غیر تو. سخت و مشکل است بر من که بگویم از هجران تو و خلق تو را واگذارند. آیا ناله کننده و بی تابی هست که مساعدت کنم با زاری او هنگامی که تنهاست؟!... ای فرزند احمد! آیا به سوی تو راه ملاقاتی هست که به دست آید؟ آیا روز جدایی ما به فردای وصال می رسد؟!... کی شود از آب زلال گوارایت سود بریم؟!... کی شود که صبح و شام رفیاب گردیم؟!... (کی شود؟... کی؟...)

خدایا! من تجدیدی می کنم در این روز و در هر روز عهد و پیمان و بیعتی را که از آن حضرت بر گرن من است! ( صد بار اگر توبه شکستی باز آی )

خدایا! چنانچه شرافتمندم کردی با این افتخار... قرار بده مرا از شهادت یافتگان در پیش روپش از روی میل و دلخواه، بدون اکراه ( الهی آآآآمین )

خدایا! این بیعت او در گردن من است تا روز قیامت! ( ببین که ادای این جملات و این تجدید پیمان هزاران بار شکسته شده، چگونه لرزه بر ستون های قامتم می اندازد ) "  

پ.ن.1: خدایش خیر دهاد بنده ای از بندگان مخلص خداوند و مقربین درگاهش را که ما را در سفر عرفانی خود همراه کرد و به مدد آبرویش در پیشگاه باری تعالی، حظی نصیبمان شد که خود را سزاوارش نمی دانستیم و در سحری از روزهای زیبای ماه رمضان حالتی بس دلپذیر بر ما وارد گشت و بسیار سبکبال گشتیم!

پ.ن.2: از همه دوستانی که به سوالم تو پست قبل جواب دادن و با نظرات هوشمندانشون راهنماییم کردن صمیمانه تشکر می کنم!

با کمک خدا و یاری شما به جواب رسیدم! انشاالله اگه عمری بود تو فرصتی مناسب به شرح یافته ها می پردازم!