...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

چای با طعم خدا!!

باز لبخند بزن 

قوری قلبت را 

زودتر بند بزن 

توی آن مهربانی دم کن 

بعد بگذار که آرام آرام 

چای تو دم بکشد 

شعله اش را کم کن 

      *** 

دست هایت: 

سینی نقره نور 

اشک هایم: 

استکان های بلور 

کاش! 

استکان هایم را 

توی سینی خودت می چیدی   

کاشکی اشک مرا می دیدی 

    *** 

خنده هایت قند است 

چای هم آماده است

چای با طعم خدا 

بوی آن پیچیده 

از دلت تا همه جا  

   *** 

پاشو مهمان عزیز 

توی فنجان دلم 

چایی داغ بریز  

  *** 

این سماور جوش است 

پس چرا می گفتی 

دیگر این خاموش است!

     

منبع:کتاب چای با طعم خدا (عرفان نظر آهاری)

 

 سلام دوستان  

خیلی ها از این سبک شعرا  که تو این پست گذاشتم و خیلی هم رو بورس اومده و بین جوونا طرفدار پیدا کرده خوششون نمیاد.قبول دارم که چون وزن و قافیه نداره و سرودنش شاید راحت به نظر بیاد بازیچه یه عده شاعرنما! شده و هرکی از خونش قهر می کنه و می زه شاعر می شه شعر نو و سپید و شعر منثور می گه ولی باید انصافا قبول کنیم که بعضیاشون خیلی نغز و لطیف هستن. 

من شخصا از تشبیهی که تو این شعر به کار برده شده خیلی خوشم اومد! 

 

 نظر شما چیه؟

 

 

 

 

 

 

روز تولد

سلام دوستان 

روز ۲۳ مهر سال ۶۹ حدود ساعت ۷ صبح بچه های زیادی پا روی این کره به ظاهر خاکی! گذاشتن که یکی از اونا من بودم. 

الان داشتم به پارسال چنین روزی فکر می کردم.اون موقع من پیش دانشگاهی بودم و هنوز از پل کنکور ( به تعبیر خیلی ها سد کنکور) نگذشته بودم. اون روز من دعا کردم و از خدا خواستم که بهترین ها رو بهم بده و در عین حال ظرفیتشو هم بهم بده.  

الان که این ۱ سالو تو ذهنم مرور می کنم می بینم که خدا همیشه و تو هر شرایطی بهترین ها رو بهم داد.پس خدا چقدر زود و راحت دعاهای ما رو مستجاب می کنه! 

 

خدایا! 

تو به من جسم و روح سالم دادی.قدرت فکر کردن و تصمیم گرفتن دادی.اراده ای دادی که برای رسیدن به هدف هام تلاش کنم.منو به جایی رسوندی که خیلی ها الان آرزوشو دارن. خونواده صمیمی و سالم دادی.دوستایی دادی که وجودشون تو زندگیم خیلی ارزشمنده. این توانایی رو دادی که تو مشکلات و سختی های زندگی محکم باشم و ازشون پند بگیرم و از همه مهم تر تو خودتو به من شناسوندی! 

ممکن بود من الان تو یه بیمارستان تو رنج و غصه یه بیماری برای خودم یا عزیزانم باشم.ممکن بود تو مسیر اشتباهی وارد بشم که شرایطی رو که الان دارم نداشته باشم.یا خیلی از مشکلاتی که تو زندگی آدمای اطرافمون می بینیم و ممکن بود برای من هم پیش بیاد ولی خدای من تو منو از اونا حفظ کردی. پس بزرگترین کفر اینه که از موقعیتی که توش هستم راضی نباشم!  

خدایا! می خوام همین جا و همین لحظه و در مقابل هر کسی که داره این نوشته رو می خونه بهت بگم که من همه این چیزا رو می بینم و می دونم. همه محبت هایی که تو بهم می کنی و بی شک لیاقتشونو ندارم درک می کنم و با همه سلول های بدنم وجودتو احساس می کنم و از اینکه حامی مثل تو دارم به خودم می بالم. 

یقین دارم که بی شک من از خوشبخت ترین آدمای روی زمینم.شاید خوشبخت تر از همه اونایی که ۲۳ مهر ۶۹ به دنیا اومدن و شاید خوشبخت تر از همه آدمایی که تا به امروز پا به این دنیا گذاشتن! 

خدایا! تو رو به خاطر همه چیزایی که بهم دادی شکر می کنم. به خاطر نعمت زندگی کردن و از اون مهم تر زندگی رو زیبا دیدن! 

و چقدر خوبه که زندگی رو زیبا ببینیم و این حسو به دیگران هم منتقل کنیم...  

خدای دوست داشتنی من! ازت می خوام که به همه آدما این حس قشنگو بدی که از زندگیشون راضی باشن و زندگی رو زیبا ببینن. ازت می خوام به همه آدما اون چیزی که فکر می کنی بهترینه بدی و در آخر یه گوشه چشمی هم به من کنی که با گوشه چشم تو به عرش می رسم... 

                                                                    همیشه دوستت دارم حتی لحظه گناه 

                                                                            بنده تو فائزه (رستگار)

آرام جان...

سلام دوستان!  

دیروز بعد از حدود ۲۵ روز دوری از وطن ( منظورم گرگانه!) برگشتم خونه.با اینکه خیلی وقتا پیش می اومد که تنهایی جایی می رفتم و از خونه و خونواده دور می شدم ولی هیچ وقت مثل این دفعه این قدر احساس دل تنگی نکرده بودم. آدم تو این مواقع می فهمه که خیلی آدما تو زندگیش هستن که به بودنشون و دیدنشون عادت کرده و از اهمیت بودن در کنارشون غافل شده! 

یکی از اون آدما دوست گلم یاسی (یاس) که امروز بعد از ۱ ماه دیدمش.

شعر آرام جان یکی از شعرای مورد علاقه منه که به پیشنهاد یاسی تو این پست گذاشتم. حتما قبلا شنیدید. من که خیلی از مرورش لذت می برم. می خواستم شما رو هم تو این احساسم شریک کنم. امیدوارم خوشتون بیاد! 

 

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رو

 

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت بمیخانه و خوش بنشینم

     

جشن مهرگان

سلام دوستان 

 مسابقه ما برنده نداشت!!! 

شاید یکم جای تاسف داشته باشه. 

حالا مهم نیست من بهتون میگم... 

۱۶ مهر ماه روز جشن مهرگان رو به همه ایرانی های مسلمون و زرتشتی و مسیحی و سایر اقلیت های مذهبی تبریک میگم. 

 

از رسوم ایرانیان باستان این بود که تو هر ماه یک روز رو به صورت سمبولیک انتخاب می کردن و اون روز رو جشن می گرفتن.اسمی هم که روی اون روز می ذاشتن بر گرفته از همون ماه بود.( مهر ==> مهرگان)  

جشن مهرگان بعد از نوروز بزرگترین جشن ایرانیان بود!  

این جشن یه اسم دیگه هم داشته. میتراکانا یعنی الهه نور و روشنی 

ایرانیان ۶ روز را به این مناسبت جشن می گرفتن که روز اول رو آمر و روز آخر رو خاصه می نامیدن. 

جشن مهرگان از سه جنبه اهمیت داشته. 

۱- تاریخی : پیروزی فریدون بر ضحاک در این تاریخ اتفاق افتاده. 

۲- نجومی : زمان اعتدال پاییزی و برداشت محصول بوده. 

۳- دینی : روز مبارزه راستی و درستی  

البته یه اعتقاد دیگه هم هست که میگه خدا در این روز به کالبد آدم و حوا روح دمیده. 

این جشن تا دوره غزنویان با شکوه برگزار می شده! 

البته هخامنشیان ۱ مهرماه رو به عنوان روز مهرگان جشن می گرفتن. 

 

متاسفانه امروز کمتر ایرانی هست که این چیزا رو بدونه.  

  

امروز روز جشنه!!!

سلام سلام سلام !!! 

امروز روز جشنه! اگه گفتید چه جشنی؟ 

۱۶ مهر ماه یه جشن بزرگه! 

بگم...؟ (دوستان خواهشا برداشت سیاسی نکنید!)  

... 

نه نمیگم! 

اصلا یه مسابقه می ذاریم. 

از همین حالا تا جمعه شب فرصت دارید بگید ۱۶ مهر چه روزیه؟؟؟  

 

منتظر پیاماتون هستم.ببینیم کی برنده میشه!!! 

و پیامی در راه...

روزی

خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها، نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب

آوردم، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، جار

خواهم زد: ای شبنم، شبنم،‌شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،

کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او

خواهم آویخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل ها را با

عشق ، سایه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

خواهم آمدپیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ریخت

مادیان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.


(سهراب سپهری)

سلام!

شاید این شعر رو قبلا شنیده باشید شایدم نه!

در هر صورت می خوام ازتون خواهش کنم که بلافاصه بعد خوندنش احساستونو نسبت بهش با چندتا کلمه بیان کنید.

اولین کلماتی که به ذهنتون می رسه.

سلام به همه دوستان!  

حالتون خوبه؟ انشااله که همتون در پناه حضرت دوست سالم و پر امید زندگی پر باری داشته باشید( عجب جمله ای!

می خواسم بابت کم کاری این چند وقت ازتون عذر خواهی کنم. 

 مشغول ثبت نام دانشگاه و گرفتن خوابگاه و ... بودم.ترم اولی هستیم و تا جا بیفتیم یکم زمان می بره!  

جای شما خالی جلسه اول استاد راهنما یکم در مورد رشته مون و اینکه اکثر کارای رشتمون عملیه توضیح داد و کارگاها رو بهمون نشون داد. خیلی هیجان انگیز بود گچ کاری و فلزکاری و جوشکاری.  راستی نگفتم من دانشجوی اعضای مصنوعی ( ارتوپد فنی) دانشگاه ایرانم.

خلاصه وارد یه مرحله جدید از زندگی شدیم. به نظرم شروعش که جالب بوده!

راستی می خواستم بابت اینکه تو این مدت منو فراموش نکردید و به این خونه  سر زدید ازتون تشکر کنم.


در پناه حق