...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...ساقیا ...السلام علیک یا

ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
 


ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را 


گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را 


باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را 


دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را 


محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را 


با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را 


ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را 


صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
  

 

...پ.ن۱: باز این چه شورش است

...پ.ن۲: گاهی خوندن اشعار حافظ  شیرین تر می شه وقتی

حدیث دوستی

روزی سعدی وارد مجلسی می شه که جمعی از دوستانش حضور داشتن. 

با همه سلام و احوال پرسی و خوش و بش می کنه. بین اون آدم ها یکی از دوستان خیلی قدیمیش بوده و شاکی می شه که چرا سعدی با اون مثل بقیه سلام و احوال پرسی نکرده که همین جا سعدی شیرین سخن این بیت شعر لطیف و زیبا رو می گه که: 

 

نه خلف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم  

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی 

  

بسیار به دلم نشست... 

 

پ.ن: این داستان نقل شده از دوست اهل دل ما پروانه عزیزم!