...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

Match maker

سلام دوستان! 

دیروز یه موضوع جالبی تو خوابگاه ما مطرح شد که همه دوستان رو به شوخی یا جدی وادار به اظهار نظر کرد و البته کلی اسباب خنده من و هم اتاقی ها رو فراهم آورد!

 

قضیه از اینجا شروع شد که حدود ساعت ۶ شب بود و بنده بعد از پشت سر گذاشتن یه روز پر هیجان حاصل از یه امتحان نفس گیر(!) در خواب غفلت(!) به سر می بردم که با صدای خنده ی ریز هم اتاقی های عزیز بیدار شدم. دوستان که متوجه بیداری من شدن با صدای بلند به خندشون ادامه دادن و من که از فضولی شاخکام تیز شده بود علت رو جویا شدم و فهمیدم موقعی که بنده در خواب غفلت مذکور به سر می بردم دوتا از هم اتاقی های خداجوی برای اقامه نماز جماعت رفته بودن نمازخونه خوابگاه و امام جماعت محترم بعد از نماز پیشنهادی رو مطرح کردن که اول باعث تعجب و بعد خنده دوستان شده بود! 

مثل اینکه ایشون از شروع به کار یه فعالیت جدید در دانشگاه ها خبر دادن که از قرار معلوم پایه گذارش هم دانشگاه خواجه نصیر بوده و اون " طرح همسریابیه!!!" به این صورت که دانشجوی متقاضی (!) فرمی رو پر می کنه که حاوی مشخصات ظاهری و خصوصیات بارز شخصیتی اون فرده و متخصصان خبره (!!!) در این امر با بررسی فرم ها مشخص می کنن که چه کسی با اون فرد تناسب داره! 

امام جماعت هم این فرم ها رو در سطح خوابگاه ها توزیع می کنن و از دانشجوها خواستن که از این طرح استقبال کنن!    

و اما نظرات ما و دوستان در این باره جالب بود!   

فکر کن با این شیوه ازدواج کنی بعد اگه یه موقع با شوهرت دعوات بشه و شکایتی کنی طرف می گه همینی که هست. اون موقعی که "فرم پر می کردی" فکر ایجاشو نمی کردی؟!  

- به نظر من بریم چنتا فرم با اسامی مختلف پر کنیم که شانسمون بیشتر بشه!!!  

- می شه برای فامیلامونم پر کنیم؟ یا فقط باید از بچه های دانشجو باشن؟!! 

-بچه ها امشب خانوم ... ( مسئول خوابگاه ) نیست. صبح زود بریم فرم بگیریم که تموم نشه!  

-بابا شما چرا هول کردین؟! اول اینکه فرم به تعداد همتون هست و اگه تموم شد از روش فتو می زنیم بعدشم تو تهران پر از این موسساته. حتی تو شهر ما هم یکی بود! البته برای افراد مسن! طبقه پایین آموزشگاه کنکور ما بود. یادش به خیر! شما که اینقدر مشتاق بودین چرا زودتر اقدام نکردین؟! 

-نه! آخه اونا معلوم نیست چطور آدمایی هستن ولی اینا از قشر دانشجو و تحصیل کرده مملکتن!  

بعد از کلی شوخی و خنده بحث یکم جدی شد!  

-یعنی واقعا کسی حاضر می شه چنین کاری کنه؟!  

-کار بدی نیست ولی تو فرهنگ ما هنوز جا نیفتاده وگرنه برای کسی که قسدشو داره موقعیت مناسبیه!  

-نه عزیزم! هر مردمی فرهنگ و عقیده خودشونو دارن که شاید با فرهنگ مردم بقیه کشورا سازگاری نداشته باشه! تو هند هم دخترا می رن خواستگاری پسرا! تو فرهنگ ما شخصیت یه دختر چنین اجازه ای رو بهش می ده؟! تا حالا که این کارو نمی کردن همه دخترا ترشیدن و همه پسرا عزب ( املاش درسته؟!) موندن؟ تا حالا هم کم ازدواج دانشجویی نداشتیم!  

-این آخوندا قبلا از این جور موسسات تو کشورای خارجی انتقاد می کردن! حالا چی شده خودشون شدن مروجش؟!  

-من که عمرا چنین کاری رو نمی کنم! حتی اگه رو دست مامان بابام بمونم!  

-منم هیچ وقت غرورم بهم اجازه نمی ده!  

-کسایی که براشون مهم نیست و به قول خودشون open mind  هستن زیادن!  

... 

بعدشم جاتون خالی کلی پشت سر بچه های خواجه نصیر حرف زدیم که عجب آدمایی هستن این بچه های فنی! 

 

پ ن: اون غیبت مذکور دیشب امروز کار دستمون داد و آه خواجه نصیری ها ما رو گرفت! 

امروز که برای تمرین تیم رفتم باشگاه با جمع کثیری مواجه شدم و دوستان هم تیمی گفتن اینا بچه های خواجه نصیرن (!) که اومدن با ما بازی دوستانه کنن! مثل اینکه شستشون خبردار شده بود! (جل الخالق) 

خلاصه دمار از روزگارمان درآوردند! (هنوز در این فکرم که چطور ناخواسته (!) زانوی یک مدافع خواجه نصیری در حالی که اونو پشت سر گذاشته بودم به ناحیه شکم بنده اصابت کرد که هنوز اثرشو احساس می کنم!)  

 

نظر شما راجع به این شیوه "همسریابی"چیه؟!

هدیه حافظ...

سلام 

دلم خواست یادی از حافظ کنم! 

یاد غزلی که شب یلدای امسال بهم هدیه داد افتادم. به ذهنم فشار آوردم که کدوم صفحه بود؟!  

88 ... 

 

کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت 

من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت 

 

چمن حکایت اردیبهشت می گوید 

نه عاقل ست که سینه خرید و نقد بهشت 

 

به می عمارت دل کن که این جهان خراب 

بر آن سرست که از خاک ما بسازد خشت 

 

گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز 

که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت 

 

وفا مجوی از دشمن که پرتوی ندهد 

چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت 

 

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست 

که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت 

 

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ 

که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

فیلم مستند!!!!!!!!!!

وای... خدای من به دادم برس!!!  

واقعا دیگه احساس می کنم که مغزم داره هنگ میکنه!

فیلم... 

امشب یه فیلم دیدم... یه فیلم مستند... 

خدایا من دیگه گنجایشم داره تموم می شه! 

بهم قدرت تفکیک و تحلیل این همه تناقض رو بده! 

کمکم کن...  

دوست دارم ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها حرف بزنم٬ دوست دارم یه کسی یا یه چیزی پیدا کنم که به همه سوالام٬ به همه ابهامات و تناقضاتی که تو ذهنمه جواب بده! به افکار به هم ریخته و پریشونم جهت بده! 

شاید هنوز اول راهم٬ هنوز خیلی مونده تا خیلی چیزا رو بفهمم و تشخیص بدم٬ شاید برای فهمیدن یکم عجولم٬ ولی...   

                                                                                        

حق نام دیگر من بود

"پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود: آی ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورسید فراوان به کارت می آید! 

اتسان نفهمید که خدا چه می گوید پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را باز کند. 

خداوند گفت: این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست. زمین من آکنده از حق و باطل است. اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به در کش تا آشکارش کنی. آنگاه مومن خواهی بود. اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره کافران خواهد بود. 

انسان گفت: من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد. 

انسان به دنیا آمد اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد. حق تلخ بود. حق دشوار بود و ناگوار. حق سخت و سنگین بود. انسان حق را تاب نیاورد. 

پس هربار که با حقی رویارو شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند. 

فرشته ها می گریستند و می گفتند: حق را نپوشان حق را نپوشان. این کفر است! 

اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرسته ای را نمی شنید! 

انسان کفران ورزید و کفر ورزید و جهان را با ابرهای کفر او پوشاند. 

انسان به نزد خدا بازخواهد گشت. اما روز واپسین او " یوم الحسره " نام دارد. 

و خدا خواهد گفت: قسم به زمان که زیان کردی. حق نام دیگر من بود!   

 (عرفان نظر آهاری) 

پ ن: می خوام یه مدت به هیچی فکر نکنم٬ حداقل تا بعد امتحانات... 

 

 

  

کشتی اهل طرب

سلام  

همیشه ادبیات از درسای موردعلاقه من بوده و همیشه از خوندش لذت بردم (و میبرم)! همه سبک های ادبی هم برام جذابیت داره.از ادبیات کهن و کلاسیک گرفته تا ادبیات معاصر و مدرن. هرچند فکر می کنم در اکثر موارد بار معنایی و زیبایی کلام ادبیات معاصر هیچ وقت به پای ادبیات کهن نمی رسه!  

داشتم برای امتحان ترم کتاب ادبیات رو که تو این ترم مظلوم واقع شده بود (!) زیر و رو می کردم که به این حکایت کوتاه رسیدم. راستش خیلی توجهمو جلب کرد و از نوع نگاهش خیلی خوشم اومد. میشه گفت مثل نگاه شیخ ابو سعید ابی الخیره٬ که تو حکایتاش خیلی به این موضوع بر می خوریم. سبک نوشته هم که زیباییشو چندبرابر کرده!  

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد و ازش بهره ببرید... 

 

اندر حکایت ذوالنون مصری یافتم که روزی با اصحاب در کشتی نشسته بود در رود نیل به تفرج. چنان که عادت اهم مصر بود. کشتی دیگر می آمد و گروهی از اهل طرب آنجا فساد همی کردند. شاگردان را از آن بزرگ نمود. گفتند:" ایها الشیخ! دعا کن تا آن جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود" ذوالنون برپای خاست و دستها برداشت و گفت:" بار خدایا! چنان که این گروه را اندر این جهان عیش خوش دادی٬ انر آن جهان نیز عیش خوششان ده!" مریدان متعجب شودند از گفتار وی. 

چون کشتی پیش تر آمد و چشمان اهل طرب بر ذوالنون افتاد٬  فرا گریستن آمدند و رود* ها بشکستند و توبه کردند و به خدای بازگشتند! 

ذوالنون شاگردان را گفت:" عیش خوش آن جهانی توبه این جهانی بود! ندیدید که مراد جمله حاصل شد و شما و ایشان به مراد رسیدید بی آنکه رنجی به کسی رسیدی؟!" 

                                                                     

                                                                                       هجویری ( کشف المحبوب ) 

 * آلت موسیقی

میان مسجد و میخانه

ره میخانه و مسجد کدام است؟ 

که هر دو بر من مسکین حرام است 

 

نه در مسجد گذارندم که رند است 

نه در میخانه کاین خمار خام است 

 

میان مسجد و میخانه راهی است 

بجویید ای عزیزان کاین کدام است 

 

به میخانه امامی مست خفته است 

نمی دانم که آن بت را چه نام است 

 

مرا کعبه خرابات است امروز 

حریفم قاضی و ساقی امام است 

 

برو عطار کو خود می شناسد 

که سرور کیست سرگردان کدام است 

 

عطار نیشابوری 

صحیفه نور

دوستان سلام!  

این روزا حسابی فکرم درگیره... 

درگیر اتفاقاتی که داره تو جامعه می افته!

اتفاقاتی افتاد که پایه های استدلال هایی که داشتم داره سست می شه. خیلی سردرگم شدم. احساس خوبی ندارم! 

به پیشنهاد آقای وطن دوست که تو وبلاگشون پستی از صحیفه نور آورده بودن منم متوسل شدم به فرمایشات امام بزرگمون! 

خیلی جالب بود! انگار امام الان زنده هستن و دقیقا دارن برای اوضاع امروز جامعه ما حرف می زنن! یه قسمت از بیاناتشونو براتون تو این پست می ذارم... 

 

بیانات در جمع گروهی از اقشار مختلف جامعه 

و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا

من باید یک واقعیتی به ملت ایران تذکر دهم٬ واقعیتی که شاید باز هم تذکر داده باشم لکن اهمیت موضوع باعث می شود که من باز به ملت ایران تذکر دهم. 

کوشش های زیادی در ظرف قریب ۲۰ سال شد تا گروه های مختلت ملت را به هم پیوست٬ کوشش هایی شد تا آنکه تبلیغات اجنبی ها٬ آنهایی که می خواستند ما را غارت کنند و عقب نگه دارند خنثی شد.کوشش ها شد تا گروه های مختلف ملت را به هم پیوست٬ جوانان دانشگاهی را با جوانان روحانی پیوند داد... 

...قطره های جدا از هم به شکل یک سیل بنیادکن درآمدند و بنیان ظلم و جور و دست های اجنبی را از بیخ و بن کندند و قطع کردند... 

... من می ترسم که در این نیمه راه زحمت هایی که تا کنون کشیده شده است٬‌به واسطه نادانی یک عده و غرض ورزی عده دیگر از بین برود و خون جوانان ما هدر رود... 

... رمز پیروزی شما ایمان و وحدت کلمه بود... 

... زحمت های چندین ساله ای که برای انسجام گروه های مختلف و برای وحدت کلمه بود٬‌اجانب در صدد برآمدند که به هدر بدهند و با دست های ناپاک خودشان و با بی توجهی به بسیاری از اشخاصی که ادعای همه چیز می کنند! این زحمت ها نزدیک است به هدر برود. ما گروه های مختلف را مجتمع کردیم و این سد را شکستیم و الان گروه های مختلف٬ حدود صد گروه تاکنون اظهار وجود کرده اندو این اظهار وجود منتهی به معدومیت هاه خواهد شد. 

ای احزاب مختلفه! ای گروه های مختلف! اگر شما برای کشور خودتان دلسوز هستید و برای ملتتان دلسوز هستید! باید بدانید که این ایجاد گروه های مختلف برای ملت سم قاتل است و کشور شما را باز به حال اول٬ خدای ناخواسته٬ برمی گرداند. ای اشخاصی که داد از ملیت می زنید٬ داد از دوستی با ملت می زنید٬ داد از دوستی با مستضعفین می زنید٬ این اظهار وجودها٬ این گروه گروه کردن ملت موجب این می شود که ملت شما باز به حال اول برگردند! شما دارید رمز پیروزی ملت را از دست می دهید. شماها که حسن نیت دارید و تحت تاثیر شیاطینی که سوء نیت دارند واقع شدید٬ خدای تبارک و تعالی می فرماید:" و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا " امر به اجتماع و نهی از تفرق. شماها اجتماع مسلمین را به هم می زنید و موجب تفرقه می شوید. هواهای نفس را کنار بگذارید و با ملت ذز یک مسیر بروید. این ملت جوان های خودش را از دست داد این دانشگاه زحمت کشید مدرسه ها زحمت کشیدند... 

...شما در این وقت وقتی که ما احتیاجمان به وحدت کلمه بیشتر است موجب تفرق دارید می شوید. این خدمت به خلق است؟ این خدمت به کشور است؟ این گروه گروه شدن خدمت به انسانیت است؟ خدمت به مستضعفین است؟ یک قدری تحمل کنید. یک قدری در کارهای خودتان تجدیدنظر کنید!... 

... خداون انشاالله ما را از غفلت ها بیدار کند. خداوند انشاالله اجتماع ما را حفظ کند. خداوند انشاالله تفرقه اندازها را هدایت کند. خداوند انشاالله اسلام را پیروز کند.

                                                                                والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته 

                                                                                  15/4/1358

                                                                                 ( ج 5 / ص 72 تا 76)

السلام علیک یا حسین بن علی

خدا آفرید حسین را  که عشق را بسخره گیرد و بگوید : نیست مرام عشق در جان  هر  "از ننه قهر کرده "ای!    

  

تو پست قبلی دوستان با کلمات " خدا... عشق... حسین " جملات زیبایی گفتن. از همه تشکر می کنم و با اجازه آقای وطن دوست از جملشون تو این پست استفاده می کنم!  

 _______________________________________________________________________ 

 

عاشورایی دیگر در راه است... 

باری دیگر دلت را با عشق حسین

و فکرت را با یاد حسین صیقل بده  

و بخوان به نام حسین  

تا زمین با تو بگوید...  

تا آسمان با تو بگرید... 

تا عرش با تو بلرزد...   

تا فرش با تو بنالد...  

و به یاد آر روزی را که او بود و خدا بود و عشق

و دیگر هیچ...    

 

فائزه (رستگار)  

_______________________________________________________________________ 

 

 به نام عشق

«این  صدای  تپش  قلبم  نیست

درحسینه دل سینه زنی ست»

     و این بحر طویل است...

عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟ چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه واین بزم تویی، آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه، دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفترغزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...

گریه کن، گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...  

 

سید حمیدرضا برقعی 

زمستان ۸۶/ سوم محرم