...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

نامه چارلی چاپلین به دخترش

دوستان سلام!

تو پست های مختلف از حافظ و سعدی و ... و کلا از ایران و ایرانی زیاد گفتیم و شنیدیم. این دفعه می خوام با اجازتون یکم تنوع کنم و یه پست از یه اجنبی (!!!‌) بذارم.   

  

تا حالا نامه چارلی چاپلین به دخترش ژرالدین رو خوندید؟   

من چند بار تا به حال این نامه رو خوندم و  بیشتر قسمتاش برام جالب بوده و جالب تر از همه اینکه این حرفا رو یه انسان غیر مسلمون و به دور از هرگونه تعصبات مذهبی زده!  باورهایی که خود چاپلین بهشون رسیده بدون اینکه کسی براش دیکته کرده باشه. شاید اینه که این نامه رو جذاب کرده!  

می خوام ازتون خواهش کنم که بعد خوندن این پست بگید که به نظرتون قشنگ ترین و آموزنده ترین بخش این نامه کدوم قسمتشه... 

 

دخترم ژرالدین...
از تو دورم , ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دورنمیشود. توکجایی؟ درپاریس, روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟ این را میدانم و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی, آهنگ قدمهایت را میشنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه,  نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
ژرالدین, در نقش ستاره باش و بدرخش, اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده ام. ژرالدین دخترم, تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنیدنی است.
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد, داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمی کند. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد. به دنبال نام تو نام من است :"چاپلین"
ژرالدین دخترم, دنیایی که تو در آن زندگی می کنی, دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون می آیی, آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت, مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگر باید صورت حساب ان را بفرستی.
دخترم ژرالدین گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن. زنان بیوه, کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: من هم از آنان هستم. تو واقعا یکی از آنان هستی و نه بیشتر. هنر قبل از اینکه دو بال به انسان بدهد اغلب دو پای او را میشکند . وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر تماشاگران خویش بدانی, همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از قرن ها پش زیبا تر از تو, چالاکتر از تو و مغرور تر از تو هنرنمایی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده تئاتر شانزه لیزه خبری نیست.
دخترم ژرالدین, چکی سفید امضا برایت فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو: سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک مرد فقیر و گمنام است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جست و جو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول, این فرزند بی جان شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بند بازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان نا استوار سقوط می کنند.
دخترم ژرالدین, پدرت با تو حرف می زند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد و آن شب است که این الماس, آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود. همیشه بند بازان ناشی سقوط می کنند از این رو دل به زر و زیور نبند. بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی, با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار. معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او از من بهتر معنی عشق را می داند. او برای تعریف "عشق "که معنی آن" یکدلی" است شایسته تر از من است. دخترم هیچ کس و هیچ چیز دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد دختری ناخن پای خود را برای آن عریان می کند. برهنگی بیماری عصر ما است. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم. انسان باش, پاک دل و یکدل. زیرا گرسنه بودن, صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

پدر تو ,چارلی چاپلین


نظرات 5 + ارسال نظر
امین شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
معذرت می‌خوام اینو میگم ولی چند وقت پیش در مجله همشهری جوان خوندم این نامه‌ چارلی چاپلین به دخترش مال چاپلین نیست و کار یک انتشاراتی ایرانیه که با دیدن عکس ایشون و دخترش در روزنامه‌ی روی میزش این ایده رو میزنه تا این نصیحت‌ها رو به جامعه بکنه! البته شکی نیست که مهم محتواست!
و اما بخش انتخابی من "انسان باش!" فکر کنم خلاصه تمام نامه همینه.

سلام
عجــــــــــــــــــــــــــــــب!
فکر می کنید این موضوع صحت داره؟!

ابوالفضل شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:43 ب.ظ http://www.abolfazl110.blogfa.com

سلام گرامی
از دودکش کلبه ی شور عاشقانه یه دود بلنده
گمونم به روزه
شمام یه سری بزنید به بزم شبانه ش
[گل]

سلام
ممنون از حضورتون!
خدمت می رسیم...
یا حق

ع.ر.وطن دوست شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلام!
قسمتهای اخر این نامه رو قبلا یه جایی روی دیوار خونده بودم!ولی اوایلش رو نه!
خیلی جالبه!
جایی رو که در مورد فقر و غرور صحبت میکنه قابل نوجیه هست و میشه گفت که فقر رو درک کرده و یا به عنوان یه ارزش انسانی بهش پی برده!
ولی در مورد حجاب و حیا و پوشش،یه ادم غیر مسلمون و اوون هم مرد! توی همچین فضایی...

این رو مسلمون زاده هایی که با یه اشاره.. باید بخونن
اون دانشجوهایی که با ورود به دانشگاه فکر میکنن کلی روشنفکر شدن و سریع تغییر ظاهر و هیئت میدن و تا یه حرفی بهشون میزنی سریع بهت میگن:یه شعورمون توهین میکنی!

الیته الان که فکر میکنم و اگه بخوام صادق باشم باید بگم که:
زمانی بود که از چادر بدم میومد! ولی از دخترهای چادری ،که چادرشون رو رها میکردن متنفر بودم!
نمیدونم چرا؟!
این احساس رو نسبت دخترای دیگه نداشتم!
شاید ...شاید یه این دلیل که
دخترای چادری جذبه ای داشتن که کسی جرات نداشت بهشون چپ نگاه کنه!
بعد میدیدیم یه سری دختر دانشجوی چادری ،
روی حساب روشنفکری یا همرنگ جماعت شدن و یا غیره.. این ثروت رو به باد میدادن!

به اقتضای جمعی که توش بودم ,چیزایی دیدم که شاید حیرت کنید...
دقیقا مصداق حکایت "دیگ شما سر زا رفت!"

پر حرفی کردم

ممنونم
التماش دعا

یا علی

سلام

اوه! حرف دل منو زدید! امان از دست این آدمای جو گیر! که با کارای نابخردانه و در کمال جو زدگی باعث بدنامی خودشون و بقیه می شن و خلاصه تر و خشک رو با هم می سوزونن که ملت بگن " این چادری ها همشون ..."
راستش منم اصلا از این حرکت خوشم نمیاد! به نظرم چنین آدمایی به انتخاب خودشون ایمان ندارن یا شاید اصلا انتخاب خودشون نبوده و یه اجبار بوده!
راستش متاسفانه منم تو همین مدت کوتاه که وارد دانشگاه شدم به تدریج این موارد رو دارم می بینم!

خواهش می کنم!
در پناه حق

ع.ر.وطن دوست یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ق.ظ

سلام!

"اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان نا استوار سقوط می کنند"
شاید خنده دار باشه ولی من حس کردم که یه نگاهی به نهج البلاغه انداخته!

شایدم حق با امین آقا باشه!!!
:)

امین چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام،
ببخشید دیر به دیر می‌یام، زمان داره از دستم فرار می‌کنه.فکر کنم از این هم کم پیداتر بشم!
راستش من فکر می‌کنم درسته و این نامه چاپلین نیست!

سلام
خواهش می کنم! کاملا درک می کنم. منم مدت زیادی نیست که از ایام کنکور فاصله گرفتم
انشااله موفق باشید!

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد