...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

کتاب نامه!!!

سلام دوستان 

روزای سه شنبه تو دانشکده ما روز کلاسای عمومیه! جای شما خالی از ۸ صبح تا ۵ بعد از ظهر از این کلاس به اون کلاس. حالا اگه محتوای درست و حسابی داشتن و آدم یه چیزی یاد می گرفت یه حرفی! ولی متاسفانه اصلا چیزی ازشون در نمیاد. من هم که دیدم این طوری نمی شه تصمیم گرفتم هم برای جلوگیری از حذف شدن حضور فعال و البته غیر سازنده (!) تو کلاسا داشته باشم و از طرفی کاری کنم که وقتمون به بطالت نگذره و خلاصه بهترین راه مطالعه مفید و موثر بود!  

ار دستاوردهای این ساعات مطالعه کتابی از نویسنده ایه که فکر کنم همتون میشناسید و آثارشونو خوندید! 

"داستان سیستان" 10 روز با ره بر، یادداشتهای شخصی رضا امیرخانی در مورد سفر رهبر به استان سیستان و بلوچستان، اسفند 1381 

تو این سفر ایشون رهبر رو همراهی کردن تا با قلم تواناشون وقایع و حاشیه ها رو ثبت کنن که من فکر می کنم به بهترین وجه این کار رو انجام دادن!   

 

طرح جلد از حمید عجمی

  

بخش هایی از این کتاب...  

 

...حالا من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبالمان بیایند و و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جور آدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینیم؟ در راهپیمایی 22 بهمن دست چپمان را مشت می کنیم یا دست راستمان را؟ تند تند حفظ می کردیم که دیش نداریم، ریش داریم! آوازنمی خوانیم، نماز می خوانیم! هم سایه هامان فصل انگور در زیرزمین کوزه نمی گیرند اما روزه می گیرند و از این قبیل سجع های نامتوازی! تلفنی که با هم حرف می زدیم منتظر بودیم که موقع گذاشتن گوشی صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هرکسی که به ما خیره شده بود بلند سلام می کردیم. تازه آن هم "سلام علیکم و رحمه الله!" با رعایت مخارج. خلاصه تمام مشکلمان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم! عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دمشان گرم! جوری تحقیق می کنند که اصلا آدم بو نمی برد...  

...حالا می فهمم که مردم چرا محبت کسی را در دل جای می دهند. مردم نه فریفته قدرت می شوند و نه گرفتار هیبت. محبت از دروازه های بزرگ قدرت، دل را فتح نمی کند، بل از پنجره های کوچک ضریح خدمت متواضعانه گذر می کند مانند هرم گرما که سیاه زمستان را از زیر کرسی مادربزرگ بیرون می زند... در حافظه تاریخی مردم، کمک یک جوان لاغراندام تبعیدی به سیل زده ها بیشتر ماندنی است تا آمدن حتا یک ره بر مملکت... 

...میانه صحبت ره بر ناگهان یکی فریاد می کشد: "برای سلامتی دشمنان آمریکا صلوات!!" بعضی اتوماتیک صلوات می فرستند، بعضی مشغول محاسبه اند، بعضی گیج می خورند، خود آقا هم لبخند می زند.مثلا صدام جزو کدام گروه است؟!...  

... توی بازار یکی گله می کند از قطع کردن سرویس تلفن های همراه به خاطر سفر ره بر. ما تعجب می کنیم. بعدتر صاحبان مغازه کناری می فهمند که سیم کارت گوشی طرف لق شده است!!!...   

...جعفریان که صبح حسابی گرمش شده بود پیراهن آستین کوتاهی از من غرض گرفته است و پوشیده است... همه مشغول خوردن غذا هستند که ره بر ناگهان رو می کند به سمت جعفریان که در انتهای سفره ایستاده است و فیلم می گیرد. با دست به او اشاره می کند که جلو بیاید... جعفریان روی زمین دوزانو می نشیند و دست آقا را می بوسد، اما آقا او را به سینه می فشرد و به او می گوید:"آقای چعفریان! ندیده بودیم شما را در این هیبت؟"... بعد از ناهار گعده ای داشتیم پیرامون تفسیر صجبت آقا...خلاصه بعد از بررسی های فراوان به این نتیجه می رسیم که اولا آقا نگفته است در این هیبت و گفته است:"... شما را تا به حال در این هیات ندیده بودیم" و ثانیا منظور نظر آقا از این هیات جدید فیلمبرداری محمدحسین بوده است. محمدحسین شروع می کند به توضیج راجع به سریال احمدشاه مسعود وشیر پنجشیر و ... چند ماهی بعد از سفر، محمدحسین یک روز پنهانی کیفش را از جیب درمی آورد و عکس را به من نشان می دهد. می گویم چرا در کیف؟! می گوید فتوای مصور مستند است برای این مسئولان گاگولی که دم در بعضی ادارات آدم می گذارند که آستین کوتاه راه ندهند!!!...  

...خدای بزرگ من، شکر می کنم تو را که در مملکتی می زیم که فرزندان بزرگترین مسئولش مانند مردم عادی در بازار راه می روند. مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می کنند و البته جز این نیز نباید باشد، اما آنقدر خلاف قاعده دیده ایم که قاعده مبهوتمان می کند! هیچ کدام از مغازه دارهای پاساژ کویتی های منطقه آزاد چابهار بو نبردند که در شب جمعه آن دو جوانی که اجناس را برانداز می کردند فرزندان ره بر بوده اند! خوش حالم. خیلی خوش حال. انگار روی ابر راه می روم. از این سفر همین مرا کفایت می کند...   

...مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...

 

  عکس از امیر خلوصی، خبرگزاری ایسنا 

پ.ن: شیوه رسم الخطی این متن مطابق با متن کتاب و به درخواست خود نویسنده بوده!

 

نظرات 14 + ارسال نظر
سیما دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ق.ظ http://stripped.blogsky.com

سلام ... نوشتتون رو دوست داشتم . دارم بقیه مطالب رو میخونم ... ولی هنوز کامل نخوندم. ساده و جالب مینویسی/
امیدوارم به من سر بزنی تا نظرت رو بدونم.

هدی دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://elmoservat.blogfa.com

سلام فائزه جان
خیلی عالی و دلنواز بود ..انشاءالله کتاب رو تهیه میکنم ...
دست شما درد نکنه واقعا به رهبری چون حضرت آیت الله خامنه ای به خود می بالم و خدا رو شکر میکنم..انشاءالله قدردان ایشان باشیم ..و سایه ی لطف خدا حافظ ایشان ..
دستت درد نکنه عزیزم!
یا علی
التماس دعا

سلام هدی جون

خوشحالم مفید بود! :)
برای منم چیزایی جالبی داشت!

سرت درد نکنه!‌؛)

یا حق

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلاام!

این کلاسای عمومی که خوراک من بود!
اگر کلاسا اول روز بود،بدون اینکه کیفی ببرم سر کلاس حاضری رو میزدم و میومدم بیرون!گاهی بچها برام حاضری میزدن! حیلی وقتها هم که اصلا نمیرفتم!
جالب اینکه من تا زمانی که میخواستم برم امتحان بدم استاد معارف(1) رو ندیده بودم!! :))
شنیده بودم که حضور و غیاب نمیکنه!

ولی در عوض میرفتم توی نمازخونه به عبادت روزه دارها (خواب) میپرداختم!! :))

گاهی هم که دیگه چاره ای نبود راه حل شما رو اتخاذ میکردیم!
من کتاب"من او" رضا امیر خانی رو در همین حالت هم حوندم! :))


قلم ایشون که حرف نداره! من خیلی دوست دارم!
داستان سیستانشون رو اصلا نخوندم! جدا خیلی مشتاق شدم که بخونم!

چه خوب کردین که یخشی از این کتاب رو هم گذاشتید!

خدا انشاالله رهبرنون رو حفظ کنه که وجودشون در کنار این مردم بودن نعمتیه!!

دستتون درد نکنه بابت این پست خوب!

دعامون کنید
یا علی

سلام

بابا خدا پدرشونو بیامرزه! اگه حضور غیاب نکنن که مشکلی نیست. از سیسنم پیچشزاسیون( اگه تونستید تلفظ کنید! :) ) استفاده می کنیم! ولی این اساتید ما وجدان کاریشون گل کرده و حضور و غیاب رو به نحو احسن انجام می دن!

موافقم! قلم خیلی زیبایی دارن!
علاوه بر اون این کتاب به تعدادی از سوالام جواب داد. هرچند یه سری سوال جدید تو زهنم آورد!

خوشحالم خوشتون اومد!

ما هم التماس دعا داریم
یا حق

نیساز دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.saqiesahar.blogfa.com

سلام فائزه جون.
از اینکه (به قول خودت ) به خونه م سر زدی خیلی ممنون.
برگ سبزیست تحفه ی درویش... . امیدوارم به درد بخور باشه.
واما راجع به آخرین مطلبت باید بگم وقتی دیدم مربوط به سال ۸۱هست شوکه شدم. تو اتاق وقتی از کتاب و نوشته هاش تعریف می کردی فکر میکردم مال خیلی وقت پیش باشه . حالا دیگه بیشتر مشتاق شدم که بخونمش.ممنون از انتخاب و معرفی عالیت!

به به! سلاااام

خواهش می کنم عزیزم! باعث افتخار بود! :)

یادت باشه دوست داشتی بدم بهت بخونی! ؛)

یا حق

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

سلام فکر نمی کنید وبلاگتون کمی شبیه
www.pavaraqi.ir است

سلام
ما درون را بنگریم و حال را... :)

مهرگان چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ق.ظ http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خوبی؟
ممنون از محبتت
دل به دل راه داره عزیزم

وایییییی... من خاطره خوبی از کلاس درسهای عمومی ندارم... ترم آخر بودم درسهای عمومی خرمو گرفتن!! پدر م در اومدم تا جناب استاد رو راضی کردم که بابا من ترم آخریم بارام افت داره به خاطرچند واحد عمومی عین بچه مثبت ها بیام دانشگاه!!!!

این کتاب امیرخانی رو نخوندم
به قول یکی از دوستام خیلی لوکس می نویسه
ولی کلا کتاباش رو می پسندم
موفق باشی
قربانت

سلام عزیزم
ممنون!
؛)

منم به همین علل دارم همین سال اول با جدیت تمام(!) و با لطف خدا واحدهای عمومی رو یکی پس از دیگری پاس می کنم! :)) :دی

لوکس! به نوشته هاشون می خوره! :)
منم خیلی مشتاق تر شدم که بقیه آثارشونم بخونم

ممنون
یا حق

... چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

چی ؟!!!!!!
اینا چی می گن ؟!!!!!!!!!
خانم عباسی از تو بعیده! تو چرا گول این حرفا و این کتابا رو می خوری ؟ این مظلوم نمایی ها همه ظاهرسازیه سیاسته !
تو باور نکن

سلام

از من بعیده؟!! ببخشید چی بعیده؟! من گول چیو خوردم؟!
مظلوم نمایی! ظاهر سازی! لطفا با مدرک حرف بزنید!

مردم ما فقط یاد گرفتن تا حرف از این مسائل میشه بگن دروغه و ... ولی کی گفته از کجا شنیدید!
منتظرم...

یا حق

سما چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

فائزه راست میگه سر کلاسای عمومی مه منو میخوره هی میگه سما اینجاشو ببین!بماند که خودمم فضولم ها!!!!!!!!
باید جالب باشه چون من لذت رو در عمق وجود فائزه درک کردم!!!!!!

میلاد چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ

میخرمش

تو خرج می افتید! :دی

سمانه چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ

واقعا متشکرم دراین گیر ودار متن زیباتون باز هم کمک کرد به میهن پرستی ورهبر دوستی البته نه افراطی جانم فدای میهن نه رهبر

سلام
خواهش می کنم!
انشاالله مفید بوده باشه!

یا حق

س.ح جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام عزیز
من هم خییلی خاطره خبی از کلاسای عمومی نداشتم..ولی یادمه که برای درس متون اسلامی یه استادی داشتیم به اسم اقای اقاجانیان...واقعا عالی بود..یعنی دید ما رو نسبت به خیلی چیزا عوض کرد..از اون ادمایی بود که یه دفعه متحول شده بود و از عمران تغییر رشته داده بود و اومده بود این رشته رو خونده بود..من همیشه میگفتم ای کاش همه استادای معارف اینجوری بودن..ولی کم پیدا میشن.
ممنون استفاده کردیم


یا علی

سلام عزیز دل
خدا این استادتونو حفظ کنااد! :)
کاش از این استادا به پست ما هم بخوره! الهی آآآآمین :))


یا حق

راضیه جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.judyabot.blogfa.com

سلااااااااااااااااااام
چطور مطوری خانمی؟!
ببخشید دیر سر زدم
به نظر کتاب قشنگیه
باید بدور از تعصبات شخصی و کدورتها نسبت به شخص خاصی و کاملا بی طرفانه و حق طلبانه خونده بشه!
ولی این مسئله هم باید در نظر گرفته بشه که اگر این کتاب غیر از این میگفت اجازه ی چاپ بهش داده نمی شد!!!

زودی بیا که خیلی تنگولیده دلم

سللااام عزززیزم
ممنونم!‌
بی طرفانه و حق طلبانه!‌کاملا موافقم باهات!‌ اکثر افراد در مقابل این کتابا بی هیچ علمی موضع گیری می کنن!

درسته!‌ این یه انتقاد کاملا وارده!!

بوووووس بوووس

سیدامیرحسام یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ http://shia-book.blogsky.com/

سلام...
به به! چشمم روشن!
شما هم که از این رافت اسلامی اساتید معارف سوء استفاده می فرمایید....

این حضور غیابشون گویا که همه جای ایران شایع هستش!
(البته من دو سه ترمی هست که اساتید معارف بسیار خوبی دارم!)
گویا که همه بچه های هم تیپ خودمون کتابای امیرخانی رو سر کلاس می خونن!!! یکی دیگه از رفقام هم همین کار رو می کرد!
اما اون یه جریانی براش اتفاق افتاده بود. که اگه تعریف کنم یه روز می خندید....
اونم کشته مرده سبک امیرخانی هستش...

در مورد این کتاب خیلی شنیدم... اما فرصت نشده بخونمش!
انشاالله قسمت بشه...

دعا بفرمایید...

صبح نزدیک است و ...

سلام
سوء استفاده؟! نه والا! اتفاقا استفاده بهینه ای از این رافت (!) به عمل می آد!
خودتون که ملاحظه می فرمایید! :)

کاش تعریف می کردین که یه روز بخندیم! :))

محتاجیم به دعا
یا حق

زهرا یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.zibatarindonya.blogfa.com

سلام....اون ذهن نوشته می شه نه زهن دلبندم(مراجعه شود به جواب داده شده به آقای وطن دوست)
من فکر می کردم فقط من املام ضعیفه...نگو توام.....
بگذریم.....
حالا دیگه ما رو قال می ذاری می ری بندر؟؟؟دستت درد نکنه
نوبت ما هم می شه سال دیگه ایشالله
در مورد نوشته هات هیچ نظری ندارم...فقط خوبه که از چند زاویه به یک سوال نگاه می کنی
روز مامانتم مبارک
منم خوبم...درسم می خونم ... روزی 25 ساعت
روزی 5000 تا تست می زنم ... و دیگه همین
کاری نداری؟؟؟؟؟؟؟؟خدافظ

سلام دخمل خشمل :))
حالا یه اشتباه تایپی بود دیگه سخت نگیر!
آره بابا! منم... تازه کجاشو دیدی؟!‌:))
جون تو اینقدر همه چیز یه دفعه شد که نفهمیدم کی اومدم کی رفتم!
اون روزم یه خاطر خاله اینا باید می رفتم! افتخار نداشتم ببینمتون :(
ایشالا دفعه بعد! خدا رو چه دیدی شاید دوباره همین طوری یه دفعه ای اومدم :))
ایشالا نوبت شما بشه! من که از خدامه :)
ممنون! مبارک مامانم :)
fantastic! wish you luck
boooosss

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد