...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

دوش مرا حال خوشی دست داد...

باخدا بودم و خوشنود از او 

اشکی بود تا بشوید تیرگی لوح وجودم را

شرمساری از بار گناهانی که خم می کرد قامتم را

نیازمندی مطلق من در عین بی نیازی مطلقش

دوست داشتن ناچیز من و محبت و عشق بی پایانش... 

و رازی که در دل داشتم... 

 ***

با که بگویم جز تو ای مهربان من؟!...  

با که بگویم جز تو که دست گیریم کند؟!...  

***  

 و حافظ گفت: 

  

دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد 

شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد 

 

آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید 

تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد 

 

مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق 

راه مستانه زد و چاره مخموری کرد 

 

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود 

آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد 

 

غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت 

مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد 

 

حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود 

عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد  

***

خدای من!‌  

هزاران بار تو را شکر می کنم!  

هر لحظه که برمی خیزم و می نشینم!  

هر لحظه از زندگی که جبروت و زیبایی دروغین این دنیای کذایی مرا در دام خود گرفتار نکند! 

کمکم کن که هر نفسم برای تو باشد٬ تا پس از برون شدن آخرین نفس شرمسار روی تو نباشم...  

الهی آمین!

 

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
ع.ر.وطندوست سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلااام!

احساس زیباییه!!

در این لحظات باحال ،هوای ما رو هم داشته باشید!

حافظ چه غزل سرشار از امیدی گفت! بسیار زیبا

این راز و نییاز شما رو دیدم یاد یه مناجات از شیخ بهایی افتادم:




زین رنج عظیم، خلاصی جو
دستی به دعا بردار و بگو

یارب، یارب، به کریمی تو
به صفات کمال رحیمی تو

یارب، به نبی و وصی و بتول
یارب، به تقرب سبطین رسول

یارب، به عبادت زین عباد
به زهادت باقر علم و رشاد

یارب، یارب، به حق صادق
به حق موسی، به حق ناطق

یارب، یارب، به رضا، شه دین
آن ثامن من اهل یقین

یارب، به تقی و مقاماتش
یارب، به نقی و کراماتش

یارب، به حسن، شه بحر و بر
به هدایت مهدی دین‌پرور

کاین بندهٔ مجرم عاصی را
وین غرقهٔ بحر معاصی را

از قید علائق جسمانی
از بند وساوس شیطانی

لطف بنما و خلاصش کن
محرم به حریم خواصش کن

یارب، یارب، که بهائی را
این بیهده گرد هوائی را

که به لهو و لعب، شده عمرش صرف
ناخوانده ز لوح وفا یک حرف

زین غم برهان که گرفتارست
در دست هوی و هوس زارست

در شغل ز خارف دنیی دون
مانده به هزار امل، مفتون

رحمی بنما به دل زارش
بگشا به کرم، گره از کارش

زین بیش مران، ز در احسان
به سعادت ساحت قرب رسان

وارسته ز دنیی دونش کن
سر حلقهٔ اهل جنونش کن


فکر میکنم خوشتون بیاد

التماس دعا

یا علی

سلام

دعاگوی دوستان هستیم! همیشه!

حافظ که همیشه ما رو خجالت میده!!

عبادت ما کجا و سلوک بزرگانی چون شیخ بهایی کجا!!

شعر قشنگیه!
ممنونم!

یا حق

مهدی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://mafhh.blogsky.com

سلام
خیلی به دلم نشست
ممنون

ایاک نعبد
تورا میپرستیم وبس.که غیر تو در خور عبادت نیست.

چون شمع به سوز‍‍ زنده میباید بود
دل سوخته.سر فکنده.میباید بود
تا کامروا شوی ز انجامی خویش
نا کامی کش که بنده میباید بود
-------------------------------------
هیچکسی به خویشتن.ره نبرد به سوی او
بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او

یا حق

سلام

خدا رو شکر!
خواهش می کنم!

این بیت آخری که فرمودید دقیقا همون کشش و جذبه الهیه که مولانا هم ازش سخن گفته!

پس وقتی به سمت خدا میریم جای امید بسیاریه! چون خودش خواسته که به سمتش بریم! پس حواسش بهمون هست!
خدا رو شکر!!

اشعار زیبایی بود!
ممنون

یا حق

azad پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://charand-parand.blogfa.com

سلام بر رستگار عزیز
اول از هر چیز بهتون تسلیت می گم به خاطر فوت عزیزتون من هم سال ها پیش این تجربه ی تلخ رو برای یکی از عزیزانم داشتم یه حادثه ی تلخ که موجب شد اندوهی بسیار را روی دوشم احساس کنم و نا توانیمو به خاطر .......
اما حتما می پر سین چرا تو پست جدیدتون براتون نظر نذاشتم؟؟
اخه من اصلا اهل تاریخ نیستم البته خوشحالم که ما ادما عین هم نیستیم چون اون موقع همه چیز بی معنی می شد
اما بر عکس، مثل این پستتون من عاشق ادبیات و کتاب شعر ...............هستم
اما خدا !!!!!خواسته ی دل تمام انسان ها. عظیمی که بی پایانه کسی که تو هر لحظه چه غم چه شادی بر عکس ما ادما پیشمونه
به هر حال از اشناییتون خوشحالم
با اینکه ندیدمتون ولی احساس اشنایی عمیقی با هاتون می کنم و این وسط وجود یه دوست مشترک بین منو شما این رابطه رو به نظر خیلی نزدیک تر می کنه!!!!!!!!!!!!
امیدوارم ردپای پر از احساس تونو تو وبلاگمون (چرند-پرند سه تفنگدار ) ببینم !!!
منتظرت می مانم تا سحر!! جایی که تمام تاریکی دست به روشنی داده و با هم گره می خورند!قربانت azad

سلام بر azad خانوووم!
خیلی خوش اومدید!

ممنونم! انشاالله خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه و قرین رحمت کنه!

درسته! تنوع دنیا به خاطر همین تفاوت سلیقه هاست!
خوشحالم که از ادبیات خوشتون میاد!

واقعا خدا رو شکر که پشتیبانی مثل خدا داریم!

دل به دل راه داره!
لطفا از طرف من راضیه رو یه ماچ گنده بکنید! دلم براش یه ذره شده! ممنونم!

حتما! با کمال میل

قربان شما!

یا حق

راضیه جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.judyabot.blogfa.com

زیبا و تحت تاثیر گذارنده (!!!) همی بود.....

"اشکی بود تا بشوید تیرگی لوح وجودم را"
اشک همیشه روح و وجود آدم رو پاک میکنه! خصوصا اشکی که به درگاه معبود از سر پشیمانی و عشق باشه!
قدر این لحظات عشق و اشک رو بدون دوست خوبم....
تو زندگی انسانهای کمی این لحظات پیدا میشه!
انسانهایی که غرق در مادیاتند و یاد خدا رو از یاد بردند....
و این لحظات زیبا در زندگیشون رفته رفته کمرنگ میشه!
خودمو میگم....که در پیشگاه خدا یه گناهکارم و شاید وقتی بچه تر بودم به خاطر روح پاک , با خدا بیشتر خلوت میکردم و بیشتر به درگاهش اشک میریختم!
این اشک رو غنیمت بشمر که روحت رو مثل کودکی پاک و لطیف میکنه!

حافظ هم که مثل همیشه....!
دیشب فال زیبایی واسم اومده بود:

"جام میگیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از خلق جهان پاک دلی بگزینم

سر به آزادگی از خلق بر آرم چون سرو
گر دهد دست که دامن زجهان درچینم

بر دلم بار ستمهاست خدایا مگذار
که مکدر شود آیینه ی مهر آیینم

من اگر رند خراباتم و گر حافظ شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زینم"

خیلی از این شعر خوشم ومد چون دقیقا حرف دلم رو زد ....
تو کاغذ نوشته بودم که وقتی اومدم تهران بهت نشون بدم...
ولی حالا دیدم که تو فالت رو نوشتی گفتم همینجا برات بنویسم!

خیلی دوست دارم

سلام

خدا خیلی رئوفه که به من هم با تمام گنه کاریم این همه لطف می کنه!!

دوران کودکی!‌ راست می گیاا...

چه قشنگ و پرمعنی بود!
هزاران بار درود و سلام بر روج ملکوتی حافظ...

من بیشتر!

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد