...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

آرام جان...

سلام دوستان!  

دیروز بعد از حدود ۲۵ روز دوری از وطن ( منظورم گرگانه!) برگشتم خونه.با اینکه خیلی وقتا پیش می اومد که تنهایی جایی می رفتم و از خونه و خونواده دور می شدم ولی هیچ وقت مثل این دفعه این قدر احساس دل تنگی نکرده بودم. آدم تو این مواقع می فهمه که خیلی آدما تو زندگیش هستن که به بودنشون و دیدنشون عادت کرده و از اهمیت بودن در کنارشون غافل شده! 

یکی از اون آدما دوست گلم یاسی (یاس) که امروز بعد از ۱ ماه دیدمش.

شعر آرام جان یکی از شعرای مورد علاقه منه که به پیشنهاد یاسی تو این پست گذاشتم. حتما قبلا شنیدید. من که خیلی از مرورش لذت می برم. می خواستم شما رو هم تو این احساسم شریک کنم. امیدوارم خوشتون بیاد! 

 

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رو

 

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت بمیخانه و خوش بنشینم

     

جشن مهرگان

سلام دوستان 

 مسابقه ما برنده نداشت!!! 

شاید یکم جای تاسف داشته باشه. 

حالا مهم نیست من بهتون میگم... 

۱۶ مهر ماه روز جشن مهرگان رو به همه ایرانی های مسلمون و زرتشتی و مسیحی و سایر اقلیت های مذهبی تبریک میگم. 

 

از رسوم ایرانیان باستان این بود که تو هر ماه یک روز رو به صورت سمبولیک انتخاب می کردن و اون روز رو جشن می گرفتن.اسمی هم که روی اون روز می ذاشتن بر گرفته از همون ماه بود.( مهر ==> مهرگان)  

جشن مهرگان بعد از نوروز بزرگترین جشن ایرانیان بود!  

این جشن یه اسم دیگه هم داشته. میتراکانا یعنی الهه نور و روشنی 

ایرانیان ۶ روز را به این مناسبت جشن می گرفتن که روز اول رو آمر و روز آخر رو خاصه می نامیدن. 

جشن مهرگان از سه جنبه اهمیت داشته. 

۱- تاریخی : پیروزی فریدون بر ضحاک در این تاریخ اتفاق افتاده. 

۲- نجومی : زمان اعتدال پاییزی و برداشت محصول بوده. 

۳- دینی : روز مبارزه راستی و درستی  

البته یه اعتقاد دیگه هم هست که میگه خدا در این روز به کالبد آدم و حوا روح دمیده. 

این جشن تا دوره غزنویان با شکوه برگزار می شده! 

البته هخامنشیان ۱ مهرماه رو به عنوان روز مهرگان جشن می گرفتن. 

 

متاسفانه امروز کمتر ایرانی هست که این چیزا رو بدونه.  

  

امروز روز جشنه!!!

سلام سلام سلام !!! 

امروز روز جشنه! اگه گفتید چه جشنی؟ 

۱۶ مهر ماه یه جشن بزرگه! 

بگم...؟ (دوستان خواهشا برداشت سیاسی نکنید!)  

... 

نه نمیگم! 

اصلا یه مسابقه می ذاریم. 

از همین حالا تا جمعه شب فرصت دارید بگید ۱۶ مهر چه روزیه؟؟؟  

 

منتظر پیاماتون هستم.ببینیم کی برنده میشه!!! 

و پیامی در راه...

روزی

خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها، نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب

آوردم، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، جار

خواهم زد: ای شبنم، شبنم،‌شبنم.

رهگذر خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،

کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او

خواهم آویخت.

هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل ها را با

عشق ، سایه را با آب، شاخه ها را با باد.

و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

بادبادک ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها، آب خواهم داد

خواهم آمدپیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش

خواهم ریخت

مادیان تشنه، سطل شبنم را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.


(سهراب سپهری)

سلام!

شاید این شعر رو قبلا شنیده باشید شایدم نه!

در هر صورت می خوام ازتون خواهش کنم که بلافاصه بعد خوندنش احساستونو نسبت بهش با چندتا کلمه بیان کنید.

اولین کلماتی که به ذهنتون می رسه.

سلام به همه دوستان!  

حالتون خوبه؟ انشااله که همتون در پناه حضرت دوست سالم و پر امید زندگی پر باری داشته باشید( عجب جمله ای!

می خواسم بابت کم کاری این چند وقت ازتون عذر خواهی کنم. 

 مشغول ثبت نام دانشگاه و گرفتن خوابگاه و ... بودم.ترم اولی هستیم و تا جا بیفتیم یکم زمان می بره!  

جای شما خالی جلسه اول استاد راهنما یکم در مورد رشته مون و اینکه اکثر کارای رشتمون عملیه توضیح داد و کارگاها رو بهمون نشون داد. خیلی هیجان انگیز بود گچ کاری و فلزکاری و جوشکاری.  راستی نگفتم من دانشجوی اعضای مصنوعی ( ارتوپد فنی) دانشگاه ایرانم.

خلاصه وارد یه مرحله جدید از زندگی شدیم. به نظرم شروعش که جالب بوده!

راستی می خواستم بابت اینکه تو این مدت منو فراموش نکردید و به این خونه  سر زدید ازتون تشکر کنم.


در پناه حق

لیلی تشنه تر شد

لیلی گفت: امانتی ات زیادی داغ است .یادی تند است!  

خاکستر لیلی هم دارد می سوزد.امانتی ات را پس می گیری؟ 

خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم خاکسترت را پس می گیرم. 

لیلی گفت:کاش مادر می شدم. مجنون بچه اش را بغل می کرد. 

خدا گفت: مادری بهانه عشق است.بهانه سوختن! تو بی بهانه عاشقی. تو بی بهانه می سوزی. 

لیلی گفت:دلم زندگی می خواهد. ساده و بی تاب و تب! 

خدا گفت: اما من تب و تابم... بی من می میری... 

لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است.مرگ من...مرگ مجنون...پایان قصه ام را عوض می کنی؟!! 

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست.دریا تشنگی است و من تشنگی ام! تشنگی و آب.پایانی از این قشنگ تر بلدی؟!! 

 

منبع: کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است (عرفان نظر آهاری)

نامه بچه ها به خدا ...

 سلام به همه دوستان! 

تو ایام کنکور که بودم توی یکی از کتابای تستی که استفاده می کردم آخر هر فصلش یکی از این جمله ها رو نوشته بود! اون موقع ها دوست داشتم آخر هر فصلو نگاهی کنم و جمله ای که نوشته رو بخونم ولی این کارو نمیکردم! به خودم میگفتم تا تستای هر فصل تموم نشه حق خوندن جمله آخرشو نداری! خلاصه عاملی بود برای افزایش سرعت عمل من!   

من که خیلی از خوندنشون لذت میبرم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد! 

 

   

-خدای عزیز! آیا تو چیزی درباره اشیا پیش از اینکه اختراع بشن می دونی؟  

  

-اگر تو نمی ذاشتی که دایناسورها منقرض بشن ما دیگه کشوری نداشتیم. تو کار درستی کردی! 

    

-شرط می بندم که برای تو خیلی سخته که به همه آدم ها در همه جای دنیا عشق داشته باشی.  

  

-اگه روز یکشنبه توی کلیسا رو نگاه کنی بهت کفشای نوام رو نشون می دم.  

 

-فکر نمی کنم که هیچ کس می تونست بهتر از تو خدایی کنه. فقط می خواستم که تو اینو بدونی.اما من این حرفو به این خاطر نمی زنم که تو خدایی!  

 

-خدای عزیز! لازم نیست نگران من باشی من همیشه دو طرف خیابون رو نگاه می کنم.  

 

-من فکر نمی کردم که  نارنجی و ارغوانی بهم بیاد تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی دیدم. دمت گرم!   

 

-بعضی وقتا بهت فکر می کنم حتی وقتی که دعا نمی کنم!  

 

-ما خوندیم که توماس ادیسون روشنایی رو اختراع کرد اما توی مدرسه دینی می گن که تو این کارو کردی پس شرط می بندم که ادیسون فکر تو رو دزدیده.  

  

-از زمانی که راجع به تو شنیدم دیگه احساس تنهایی نمی کنم! 

    

-من بهترین کاری رو که از دستم بر بیاد انجام میدم. 

   

-فکر می کنم دستگاه منگنه یکی از بزرگترین اختراعات تو باشه! 

سلام 

ای بابا! باز یادم رفت اسممو زیر شعرم بنویسم شعر پست قبلی هم برای خودم بود.  

فکر کنم آخرشم بشم شاعر گمنام!!!

یاد یار

خدایا! این دل من بی قرار است 

برای تو تپد این دل خمار است  

 

خدایا!چشم هایم راز دارد  

تر است و عشق خود با اشک ها ابراز دارد 

 

خدایا! دست هایم لرز لرزان 

به سوی آسمان پرواز دارد 

 

خدایا! این زبانم سبحه گویان 

عجب نامت دلم را باز دارد 

 

خدایا! من غریق اندر گناهم 

در این دنیا گمم اندر فراقم 

 

فراقت روی من را زرد کرده 

دلم زخمی و قلبم سرد کرده 

 

چو از رد کردن این بنده خود شرم کردی 

پذیرفتی مرا و باز بر من رحم کردی 

 

مرا در بارگاهت بار دادی 

تو با بخشندگی بر بنده ات منت نهادی 

 

به روی زخم ها مرهم نهادی 

دلم را بر بهاری مژده دادی 

 

بهاری کاو در آن سامان بگیرم 

در این شوریدگی ها جان بگیرم 

 

من این شوریدگی را دوست دارم 

اگر جان هم بخواهد یار  

من باز آمدن سوی خودش را  

دوست دارم... 

حافظ شناسی

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار   

دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود  

حافظ در این بیت به زیبایی و استادانه از واج آرایی یا نغمه حروف برای بیان منظور خویش بهره برده. 

این صدای سین ها نشانه پاره شدن تسبیح و ریختن آن روی زمین نیست ! 

دقت کرده اید که موقع سبحان الله گفتن صدای سین جلب توجه میکند؟ سب... سب... سب... 

حال حافظ مشغول سبحان الله گفتن است که تعداد و شماره یادش میرود و از خدا می خواهد که عذر حافظ را بپذیرد چون دستش به جای شمردن سبحان الله ها در ساعد دست ساقی سیمین ساق بود. 

حال به جای سبحان الله گفتن بیت حافظ را بخوانید طوری که فقط صدای سین به گوش برسد. 

صدای سین چند مرتبه به گوش میرسد؟ 

ما در هنگام نماز چند سبحان الله میگوییم؟  

شب قدر

تو این روزا تو این شب ها  

تو این ساعات دریایی 

اگر از قالب این تن گسستی  

اگر رو سوی خدا هستی  

به یاد آر چشم انتظاران را  

که ما پایین این کوی بنشستیم  

(فائزه عباسی)

سلام دوستان خوبم 

شعری که تو پست قبلی گذاشتم مال خودم بود فراموش شد اسممو زیرش بنویسم!!!

امشب ...

امشب از شوق نگاهت می روم دریا به دریا  

توی خواب و توی رویا می روم صحرا به صحرا 

 

امشب از کوی خموشان میرسد آوای الله 

از سکوت سرخ مجنون می رسد نجوای لیلا 

 

امشب انگار آسمان هم رنگی از پرواز دارد 

در دل شبرنگ و تارش خطی از الماس دارد 

 

امشب این شب بو چه خواهد که این چنین عطری فشاند 

من نمی دانم! گمانم یک نگاه از یار شاید   

امشب از هر سوی عالم می رسد بانگ انا الحق  

می کند روشن امیدی در دل من یار الحق 

 

امشب این دل می تپد از عشق یاران 

جان جانان مست مستان سر پناه می پرستان 

 

عالمی دارد هوایت ای خدا گیری تو دستم؟ 

در برم گیری خدایا؟ من تو را تنها پرستم

 

 

۳ ۲ ۱ حرکت ...

سلام به همه دوستانی که به این خونه قدم رنجه کردن. 

 من فائزه (رستگار) هستم. این وبلاگ رو ساختم که دریچه ای باشه از افکار و احساس من به روی انسانها. امیدوارم که ازش خوشتون بیاد و منو از انتقادات و پیشنهادات سازندتون بی بهره نذارید. 

با تشکر از همه عزیزان