...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

...خانه ای خواهم ساخت

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

سرزمین خدایی... خاک آسمونی...

به نام او 

 

بسیار سفر باید... 

اما این بار یه سفر متفاوت بود!  

رفتیم به یه سرزمین به ظاهر هیچ و در باطن همه چیز...  

گفتیم: اینجا کجاست؟!! 

گفتن: بهشت! 

گفتیم: مگه میشه؟!!! 

یه مکثی کردن بعد یکیشون پرسید: بهشت کجاست؟! 

فوری گفتیم: خوب٬ یه جای خیلی قشنگ که همه خوبی ها توش جمعن٬‌ یه جای پاک! 

گفتن: خوب٬ شما اینجا غیر پاکی می بینید؟! 

غیر خوبی و قشنگی چیزی پیدا می کنید؟! 

یه بار دیگه دقیقتر نگاه کردیم. دقیق تر و عمیق تر... 

... 

گفتیم: اینجا خیلی گرمه!‌ بهشت اینقدر گرمه؟۱ 

گفتن: این حرارت و گرمای عشقه! احساسش کنید... 

حلاوتش رو درک می کنید؟ حلاوت یه عشق ازلی و ابدی... 

... 

گفتیم: پس بهشتیا کحان؟! بهشت خالی؟!!! 

با تعجب گفتن: مگه نمی بینید؟! این همه آدم پاک و نورانی اینجاست!!! 

آهسته و با ترس گفتیم: نه!‌ بعد بهت زده به اطرافمون نگاه کردیم 

چند دقیقه سکوت... بعد یکیشون گفت: حتما دلاتون پاک نیست!  

دیدن این بچه های باصفای بهشت یه دل پاک می خواد... 

دل پاک... 

دلمون گرفت٬‌ اول خشکمون زد٬ بعد بغض کردیم٬‌ بی اراده اشکامون جاری شد... 

خدایــــــــــــــــــااااا... 

... 

یه دفعه یکی گفت: بابا خدا غفوره٬ رحیمه٬‌ کریمه... مگه میشه دلش بیاد اشکاتونو ببینه و دلش رحم نیاد؟! اصلا همین که شما اینجایید یعنی خدا دوستون داره! خدا خواسته که بیاید! یعنی هنوز روزنه پاکی تو دلتون هست... 

سعی کنید درکش کنید! 

نفس بکشید... یه نفس عمیق... بوی بهشت رو احساس می کنید؟! 

همه شروع کردیم... با همه وجود هوای پاک بهشت رو وارد ریه هامون کردیم... ۱بار... ۲بار... ۳بار...  

یکی از جمع گفت:‌ آره! راست میگه! چه عطری... چه بویی... این عطر دنیایی نیست... این بوی بهشته... 

کم کم بقیه هم تایید کردیم... 

گفتن: خاک رو لمس کنید! 

همه رو خاک افتادیم! چه خاکی! پاک پاک...  

گفتیم: این خاک زمینی نیست! آسمونیه... بوی بهشت میده...  

خاک می تپید... فریاد میزد...  یا حسین٬ یا فاطمه٬ یا علی... خاک زنده بود... میدید... 

تعجب کردیم! 

گفتن: این خاک از وجود همون بهشتیاست... 

این صدا٬‌ صدای قلب همون بهشتیاییه که یه عمر با هر تپش این اسم ها رو زمزمه کرده... 

این نگاه٬ نگاه پاک همون بهشتیاست...  

دیدین گفتیم خدا دوستون داره؟! 

... 

احساس کردیم... این خاک و هوا و عطر و این بهشت رو احساس کردیم... 

ولی ما فقط یه تماشاچی بودیم... اجازه بودن با بهشتیا رو نداشتیم... 

وقت رفتن رسید... 

گفتن: باید برید به دنیای خودتون! به قربانگاه گناه... برید و بجنگید و پاک بشید... بعد اجازه عبور میدن... 

و ما بازگشتیم...  

با چشمایی پر از اشک... یه قلب پر از حسرت... و البته پر از امید و عزمی راسخ برای پاک شدن... برای عاشق شدن... بهشتی شدن... 

 و خدایی شدن... 

   

 فائزه (رستگار)

شب 24/12/1388 پادگان نظامی دوکوهه 

 پ.ن:  

هرکی دلش گرفته و هنوز نرفته کربلا  

با من بیاد بریم جنوب مرکز عشقه به خدا 

وقتی چشام بارونیه غم تو دلم زندونیه... میرم خوزستان  

قلبم وقتی سیاه میشه لبریز از گناه میشه... میرم خوزستان  

عجب حال و هواییه غروبای طلاییه  

راه شهادت و بهشت همه میگن " سه راهیه " 

اینجا همت بی سر شده میر افضلی پرپر شده... داد از غریبی  

عشقو اینجا نشون دادن باکری هامون جون دادن... داد از غریبی 

کرب و بلای ایران شش گوشه خوزستان... مظلوم حسین جان 

 

 

...

با سلام به امام زمان (ع) 

و درود به امام خمینی 

سلام به رزمندگان اسلام 

اسم من زهرا می باشد. این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم! 

پدرم می خواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد! 

من ۹ سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالیبافی می روم. مادرم کار می کند. ما ۵ نفر هستیم. پدرم مرد و ما باید کار کنیم و من ۹۲ روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنید و پس ندهید و مرا کربلا ببرید. آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم! 

مادرم٬ خودم٬ احمد و بتول و تقی برادر،کوچک هست٬‌ سلام می رسانیم.  

خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد  

                                                                                                            ۶/۱۱/۶۲ 

 

 پ.ن1: ... 

پ.ن2: خدا خواست و شهدا طلبیدن و انشاالله می خوام راهی سرزمین نور بشم. دعا کنید خدا بهم معرفت بده که از برکات این سفر بهره ببرم. به یاد همتون هستم، اگه قابل بدونید!  

یک هفته ای افتخار حضور تو خونه های گرمتونو ندارم! انشاالله اگه شهید نشدم و برگشتم، خدمتتون می رسم در غیر این صورت حلالمون کنید! 

 

به امید دیدار دوباره... 

یا حق

یک نامه... یک نصیحت... شاید عبرت...

خلاصه جواب نامه حضرت علامه حسن زاده آملی به یک دوست (سال ۱۳۴۸) 

  

بسم الله...

...اگرچه گفته اند گنج در ویرانه است ولی هر ویرانه را گنج نیست و در آنجا که گنج است یافتن آن بی رنج نیست! 

شیخ اجل سعدی می گوید: حکیمان دیر دیر خورند٬ عابدان نیمه سیر خورند٬ زاهدان تا سر رمق٬ جوانان تا طبع برگیرند و پیران تا عرق کنند!  

آخر سوره مبارکه فرقان از عباد الرحمن تا پایان را بخوان و نصب العین خود گردان. 

کتمان را تشدید کن٬ پیمان را تسدید کن٬ مواظب مراقبت باش و مراقب حضور و عبادت تا عبدالله شوی و عندالله شوی... 

دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش و عیوب دیگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گریزان باش یعنی همه باش و بی همه باش!  

تو که سلیمان زاده ای حشمت دار٬‌تو که صدیق حسن زاده ای وحشت دار٬ از امل چشم پوش و در عمل بکوش. مرد جست و جوی باش نه گفت و گوی! 

ازدریا بخواه نه از جوی. از فضول کلام چون فضول طعام دست بدار. سبک بار باش نه سبک سر و سبک سار. 

خروس در سحر به ذکر قدوس صبوح در خروش است٬‌ کم از خروس مباش!!! بدان که بهترین عطای دوست لقای اوست.  

انسان بیدار همواه کشیک نفس می کشد و پاسبان حرم دل است و واردات و صادرات دهان می پاید! 

برادرم حرف این و آن را مزن٬ دم فروبند و تماشا کن٬ بنگر و عبرت بگیر. به فکر خود باش از افراط و تفریط پرهیز کن! 

از پیروی نفس حذر کن...  

 

پ.ن: امروز به یه مهمونی دعوت بودم. یه جمع دوستانه خانومانه!! خانومایی که اونجا بودن به جای چشم و هم چشمی٬ به رخ کشیدن لباس و زیور آلات٬‌ حرف از کاسه بشقاب و غیبت دو کلام حرف حساب می زدن!!! متن بالا رو هم یکی از خانومای محترم اون جمع برامون خوند.  

به آینده زنان ایرانی امیدوار شدم...  

 

 

 

ظرفیت

سلام دوستان 

تو این پست می خوام چنتا سوال ازتون کنم! 

 

تا حالا شده احساس کنید که یه حرفی داره رو دلتون سنگینی می کنه؟  

تا حالا شده دنبال یه کسی باشید که اون حرفی که تو دلتون مونده بهش بگید تا سبک بشید؟ 

تا حالا شده خودتونو ملزم کنید که موضوعی رو پیش خودتون نگه دارید و به کسی نگید ولی حس کنید که دیگه ظرفیتتون تموم شده؟  

بالاخره هرکس ظرفیتی داره!

 

چنین مواقعی چیکار می کنید؟! 

 

پ.ن۱: دنبال یه چاه می گردم...  

پ.ن۲: دوستان خوبم از نظرات خوبی که گذاشتین خیلی خیلی ممنونم! فکر می کنم با حرفاتون حداقل تکلیفم با خودم مشخص شد! باید دنبال یه راه بهتر برای ارتباط با خدا باشم. یه راه دلنشین تر... به قول معروف به تعداد آدما راه هست برای رسیدن به خد ا یا شاید بهتر باشه بگم برای ارتباط برقرار کردن با خدا!  

 

تعدادی از کتاب های مورد علاقه (بازی)

سلام 

 

مهرگان خانم یه بازی خیلی جالب راه انداختن که منم افتخار شرکت تو این بازی رو پیدا کردم!  

(معرفی ۷ کتاب و ۷ دوست برای ادامه این روند!) 

  

چقدر کار سختی بود که بین دریای اسامی کتاب های مورد علاقه فقط ۷تا (!) رو انتخاب کنم. سعی کردم از هر مبحثی یکی دو مورد معرفی کنم! 

 

۱ـ چنین گفت زرتشت نوشته فریدریش نیچه ترجمه: داریوش عاشوری  

*کلا به کتاب هایی که درباره ایران باستان و زرتشت و موضوعات مشابه هست علاقه زیادی دارم مخصوصا قلم نویسنده های خارجی که بی طرفانه و بی غرض بودنشون  احساس میشه! 

 

۲ـ پیامبر نوشته زین العابدین مراغه ای  

*قلمش به نظرم خیلی روان و دلنشین بود! 

 

۳ـ جنایت و مکافات نوشته دستایوسکی  

*خوندنشو به علاقه مندان رمان های خارجی به وفور(!) پیشنهاد می کنم! 

 

۴ـ بامداد خمار نوشته فتانه حاج سید جوادی و شب سراب نوشته ناهید ا. پژواک 

* البته اصل اسم شب سراب٬ شب شراب بوده ولی مثل اینکه با این اسم بهش اجازه چاپ داده نشده! 

* دوران راهنمایی و دبیرستان وقت زیادی رو صرف خوندن رمان های ایرانی می کردم! الان که فکر می کنم بعضی هاشون ارزش وقت گذاشتن نداشت ولی این دوتا رو که سال دوم راهنمایی خوندم فراموش نمی کنم و پیشنهاد می کنم اگه تصمیم به خوندن دارید هردو رو بخونید! 

از زبان نویسنده بامداد خمار:

 اگر رومئو و ژولیت ازدواج می کردند
همیشه این را در ذهن خودم داشتم که اگر عشاق اسطوره ای ادبیات، مثل رومئو و ژولیت، لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد به هم می رسیدند و ازدواج می کردند، چه اتفاقی می افتاد؟ این شد که وقتی سوژه بامداد خمار به ذهنم رسید، سریع نوشتن را شروع کردم.

 

۵ـ استاد عشق نوشته ایرج حسابی (پسر پروفوسور حسابی) 

* البته آقای وطن دوست هم اشاره کردن ولی به نظرم اینقدر این کتاب زیباست که دلم نیومد اسمشو نیارم! 

 

۶ـ چرا درمانده ایم (جامعه شناسی خودمان) نوشته علی نراقی 

* این کتاب رو تازه خوندم و به نظرم دید خوبی از جامعه امروز ما داده! 

 

۷ـ بازگشت روح نوشته کارول باومن٬ ترجمه سعید خاکسار 

  چکیده :
کتاب حاضر، ترجمه‌ای است از "
Return from Heaven" به قلم "کارول باومن"، که نویسنده در آن تلاش کرده مساله تناسخ یا بازگشت روح انسان در قالب یک نوزاد را با ذکر بعضی شواهد به اثبات رساند. "نویسنده معتقد است که روح انسان می‌تواند ـ و در بعضی موارد چنین هم می‌کند ـ پس از مرگ در جسم نوزاد دیگری دوباره قدم به زندگی زمینی بگذارد و دنباله زندگی خود را از سرگیرد". "نویسنده در کتاب بازگشت روح فاش می‌کند که تناسخ در میان بستگان، امری عادی است. پدربزرگ‌ها در قالب نوه‌ها و نبیره‌های خود و عموها و دایی‌ها در قالب خواهرزاده‌ها و برادرزاده‌هایشان باز می‌گردند. و مادرها جای خود را با دخترانشان عوض می‌کنند و کودکانی که در سنین بسیار پایینی می‌میرند گاهی به همان مادر برمی‌گردند".

 

* این کتاب راجع به پدیده " تناسخ " ه که یه مدت ذهن منو خیلی درگیر خودش کرد هرچند متوجه شدم که این مساله از دید اسلام رد شده ولی با خوندن این کتاب یه سری سوالایی برام پیش اومد که تداخل با کنکور باعث تعلیق بررسی بیشتر شد! چه خوب میشه اگه دوستان اطلاعاتی راجع به این زمینه دارن منو بی نصیب نذارن!  

 

و حالا اسامی دوستان: 

 

1_ اسکالپل  

 

۲ـ زهرا 

  

۳ـ یاس 

 

۴ـ الهه 

 

۵_ راضیه 

  

۶_ سما 

 

۷_ فروغ 

  

دوستان می تونید تو وبلاگ خودتون یا بخش نظرات همین وبلاگ اسم کتاب های مورد علاقتونو بنویسید...  

سخنان دلاویز

*ای درویش! توحید نه آن است که او را یگانه دانی٬ توحید آن است که او را یگانه باشی. 

 

*به کودکی پستی٬ به جوانی مستی٬ به پیری سستی٬ پس خدا را کی پرستی؟!  

 

* الهی! ندانستم٬ چون دانستم٬ نتوانستم... 

 

*دشواری خلق از سه چیز است: از وقت٬ پیش می خواهند٬ از روزی٬ بیش می خواهند و از آن دیگریاز آن خویش می خواهند! 

 

*طاعت را رها مکن٬‌ چون کردی بر بها مکن. 

 

*ابلیس در آسمان بود و ابراهیم در بتخانه٬ کار عنایت دارد و باقی همه بهانه! 

 

*دی رفت و باز نیاید٬ فردا را اعتماد نشاید٬ وقت را غنیمت دان که دیرنپاید. بسی برنیاید که کسی را از ما یاد نیاید. 

 

*اطاعت به امید بهشت مزدوری است٬ مزدوری از دوستی دوری است. 

 

*شریعت آب است و حقیقت آفتاب٬ جهان زنده به آب است وروشن به آفتاب. 

 

*در سخاوت چون باد باش که بر هرکس وزی٬ در شفقت چون آب باش که بر هر کشتی برسی٬ اما در صحبت وحشی باش تا بر هرکس نیامیزی! 

 

*دوست را از در بیرون کنند ٬ اما از دل بیرون نکنند. 

 

*یکی چهل سال علم آموزد چراغی نیفروزد٬ یکی سخنی گوید دی خلقی بسوزد! 

 

*مطرب با چنگ به از زاهد با جنگ! 

 

*میان حاجی و کعبه بادیه در میان است٬‌میان بنده و حق نفس در میان است. 

 

*مست باش و مخروش٬ گرم باش و نجوش٬ شکسته باش و خاموش که سبوی درست به دست برند و سبوی شکسته را به دوش!  

 

*گل بهشت در پای عاشقان خار است٬ جویندگان حق را با بهشت چه کار است... 

 

                                                                                              خواجه عبدالله انصاری 

در این غروب شنبه دلم برای خودم تنگ می شود...

بازم منو تنهایی و باران 

بازم منو دل تنگی یاران 

بازم منو دست از تو کشیدن؟! 

بازم منو دل از تو بریدن؟! 

نتوانم... نتوانم...  

به خدا نیست توانم 

*** 

من که شیدای تو هستم...  

دست به دامان تو هستم... 

زیر باران٬ چشم گریان٬ لب عطشان

عقل و ایمان ز تو خواهم! 

*** 

عطش و عشق بدادی 

داغ بر دل بنهادی 

که سیراب شوم از عطش عشق  

که بی تاب شوم از غم شیرین 

که بیگانه شوم با همه اما... 

تو فقط دانی و من سر دلم را...  

 

فائزه ( رستگار )

 

پ ن۱: و نسیمی زیرک سعی دارد که بفهماند شب٬ مظهر این همه دل تنگی و تاریکی نیست! 

صورت ماه به من می گوید...   

 

پ ن۲: یکی از دلایلی که من شیفته شعرای حافظ هستم و شاید یکی از هزاران دلیل جاذبه شعرهای حافظ برای همه "مجهول بودن مخاطب حافظ" ه. هیچ کس هیچ وقت نفهمید مخاطب حافظ یا همون " معشوق " اشعار حافظ الهی بود، زمینی بود، هوایی (!) بود!  

از این فن خوشم اومد...  

البته فکر نمی کنم تو این امر موفق بوده باشم چون مخاطب شعرای من یه جورایی (کاملا!!!)  تابلوه !

  

پ ن3:دوستانی که به این خونه میان همه اهل شعرو ادب هستن و من شاگردشونم. دوست دارم بیشتر به دید انتقاد به این شعر نگاه کنید!  

منتظر نظرات خوبتون هستم! 

 

خارج را به ایران بیاورید و راحتمان کنید!!!

سلام دوستان! 

یکی از مطالب جالبی که در سفر با ماشین زمان به سال ۵۷ باهاش برخورد کردم نقدیه که تو این پست براتون گذاشتم! 

دیگه چیزی نمی گم... قضاوت با شما... 

 

خارج را به ایران بیاورید و راحتمان کنید!

آدم های های بی عرضه ای هستیم به خدا. گندممان را از خارج می آوریم٬ گوسفندمان را از خارجستان وارد می کنیم، رقاصمان را از فرنگ می آوریم. این قدر عرضه نداریم که خود خارج را یک مرتبه به ایران بیاوریم و خیال خودمان را راحت کنیم!

نه والا به خدا، ملاحظه بفرمایید، لباس هایمان که خارجی است و بابتش کلی به همدیگر پز می دهیم.

" این کفش ها را از ایتالیا خریدم" ، " این کراوات را از پاریس آورده ام" ، بلوزم امریکاییست"٬ " این دامن را از اسپانیا خریده ام"، " این کت و شلوار را از انگلیس"...

پیازمان که هندی است و به هرکس که می رسیم بفهمی نفهمی کمی بوی هند می دهد!

گوشتمان که خوب معلوم است خدا پدر استرلیایی ها را بیامرزد، اگر از ٬10 15 سال پیش به فکر امروز ما نبودند معلوم نبود چه خاکی بر سرمان می کردیم، پنیرمان که از هلند و فرانسه می آید، خیلی هم خوشمزه است، آب نبات چوبی یا به قول قدیمی ها " خروس قندی" مان را از کانادا وارد می کنیم و لیس می زنیم. گل و گیاهمان که از هلند وارد می شود، ساعتمان را که به ساعت گرینویچ میزان می کنیم و خود ساعت را که خوب معلوم است، از سوئس و آلمان می آوریم.

اخیرا هم که اعلام کرده اند استرلیا 25 هزار زتبور عسل به ایران می فروشد و بنابراین زنبورهایمان نیز خارجی شدند.

در چنین شرایطی که تا این حد اوضاع و احوال آماده است چرا نمی رویم کشورهای خارج را ضمیمه کشور خودمان بکنیم و ادعا کنیم همه جای دنیا سراس من است و خودمان را راحت کنیم! 

محمدتقی اسماعیلی

(کیهان/ 30 شهریور 1357) 

پ ن بی ربط: دوستان اگه تمایل دارید هنرنمایی های بنده رو ملاحظه فرمایید تشریف ببرید اینجا .  

رو کم کنی شاعرانه!!!

حافظ: 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به حال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را 

 

 

امیر نظام گروسی: 

اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را 

بدو بخشم تن و جان و سر و پا را 

جوان مردی بدان باشد که از ملک خویشتن بخشی 

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را 

  

انوشه: 

اگر آن مهرخ تهران بدست آرد دل ما را  

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را 

تن و جان و سر و پا را به خاک گور می بخشند  

نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را 

 

...

 پ ن۱: این پست ادامه دارد... ادامه اش رو دوستای عزیزم " زهرا و یاسی " زحمتشو کشیدن!  دوستان برای دیدن ادامه به بخش نظرات توجه فرمایید!  

پ ن2: یه چیزی که توجهمو جلب کرد استفاده از کلمه " اگر" ه که تو اشعار همه این شعرا مشترکه و منو یاد این جمله انداخت که:  

به او گفتم: قبولم کن که رسوایت شوم... 

او گفت: کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند!  

شاید اشکال کار همه این شعرا همین یه " اگر " به ظاهر ساده است!

ماشین زمان ۳

مذاکرات پشت پرده درباره سرتوشت شاه

امام خمینی: ادامه مبارزه یک تکلیف است ( کیهان/ 18 بهمن 57)

*کاش امام زنده بود و همینطور قاطعانه می گفت الان تکلیف چیه!

----------------------------------------------------

سوال برای تعیین رژیم در همه پرسی: جمهوری دموکراتیک اسلامی: آری یا نه! ( کیهان/ 30 بهمن 57)

----------------------------------------------------

اخطار امام: اجازه هرج و مرج نمی دهیم ( اطلاعات/30 بهمن 57)

----------------------------------------------------

آیت الله طالقانی: تحمل نمی کنیم استبداد جایش را به استبداد دیگری بدهد! (آیندگاان/ 1 اسفند 57)

----------------------------------------------------

اسرار توطئه کودتای سپهبد رحیمی فاش شد ( اطلاعات/ 2 اسفند 57)

----------------------------------------------------

دکتر یزدی: اگر شاه سابق را برنگردانند، می فرستم شاه را بیاورند!!!! ( کیهان/ 3 اسفند 57)

*عجب اعتماد به نفسی داشته آقای دکتر

----------------------------------------------------

خبرگذار فرانسه: شاه در آستانه دیوانگی است! ( کیهان/ 7 اسغند 57)

*آخی! طفل معصوم!!! :دی

----------------------------------------------------

امام توهین و تقنیع و تعرض به مطبوعات را تقبیح کرد

پاره کردن روزنامه ها جایز نیست. ما فقط روزنامه ها را نصیحت کردیم ( کیهان/ 13 اسفند 57)

*این روزها همه به هم توهین می کنن کسی به نصیحت بزرگان گوش نمی ده! امام عزیز، کاش الان بودی! شاید حرف تو را گوش می دادند...

----------------------------------------------------

8 عامل شکنجه و کشتار تیرباران شدند (به همراه عکس کشته ها) ( کیهان/ 14 اسفند 57)

----------------------------------------------------

در سراسر ایران میلیون ها نفر از مصدق تجلیل کردند ( کیهان/ 15 اسفند 57)

----------------------------------------------------

امام خمینی: زن ها باید با حجاب به وزارت خانه ها بروند

انتقاد شدید امام از دولت...

شاه: خیال کناره گیری ندارم!!! ( کیهان/ 16 اسفند 57)

*شاه هم اعتماد به نفسش بالا بوده!

----------------------------------------------------

امام: از دولت پشتیبانی کنید! ( 19 اسفند 57) 

پایان!

پ ن1: یه چیز جالبی که دیدم عکسی بود که مربوط به "بازرگترین تظاهرات مردم گرگان ":

بیش از یکصرهزار تن از مردم  گرگان و دهها روستای اطراف در بزرگترین راهپیملیی سیاسی که این شهر به خود دیده است شرکت کردند! (کیهان/ 10 بهمن 57)

*دم هم شهری های ما گرم!

پ ن2: یه تبلیغ جالب نوجه!

عروسی 149 ریال!!! فیلم برداری رنگی، تشریفات بی نظیر استقبال، دیسکوته استریوفوتیک، سالن هاای مجلل، سلف سرویس و گل همگی مجانی!   تلفن: 373736

*تلفونو هم برای دوستان متقاضی گذاشتم!!!!   

پ ن3: یه تیتر بزرگ دیدم که نوشته بود: " آیا تاریخ دوباره تکرار می شود؟!"  

این سوال رو این روزا خیلی شنیدیم. فهمیدم که این موضوع بحث دیروز و امروز نیست... جالب بود!

پ ن4: اکثر ما تاریخ انقلاب رو خوندیم و چیزایی ازش شنیدیم و دیدیم و به عنوان نسل های بعد انقلاب به مادر و پدرامون٬ به گذشتگانمون یه خاطر به وجود آوردن چنین حماسه ای افتخار می کنیم!  

حالا باید به این فکر کنیم که نسل های بعد راجع به ما چطور قضاوت می کنن؟! باید کاری کنیم که اونها هم به ما افتخار کنن... 

ماشین زمان ۲

سلام

الوعده وفا . می خوام ماشین زمان رو راه بندازم. از مسافرین محترم خواهشمندیم در صندلی های خود بنشینید و کمربندهای ایمنی خود را ببندید!!!

تیترهای جنجالی روزنامه های سال 1357 :

مذاکره برای بازگشت حضرت آیت الله خمینی  ( کیهان/ 7 شهریور 57)

-----------------------------------------------------

12 خواسته جبهه ملی اعلام شد!

حضرت ایت الله العظمی شریعتمداری: علل حوادث احیر را روشن کردند  (اطلاعات/ 7 شهریور 57)

---------------------------------------------------

هیئتی از ایران برای تحویل عامل فاجعه آتش سوزی آبادان عازم عراق شد و متهم را تحویل گرفت (ااطلاعات/فوق العاده/ 7 شعریور 57)

*جالبه! تو به روز 2 بار روزنامه اطلاعات منتشر شده!

---------------------------------------------------

شریف امامی: از میدان در نخواهم رفت! (کیهان/ 9شهریور 57)

*تاریخ با آدما چه بازی هایی می کنه! شنیدم مردم تو تظاهرات اون موقع می گفتن: " شریف امامی، نه شریفی، نه امامی! "

--------------------------------------------------

حضرت ایت الله شریعتمداری: نارضایتی و خشم مردم عامل تا آرامی هاست (کیهان/ 15 شهریور 57)

---------------------------------------------------

عروس کویر ایران زنده بگور شد!

براساس تلگراف محرمانه شیر و خورشید سرخ طبس به مشهد: 12هزار نفر بر اثر زلزله کشته شدند ( اطلاعات/ 28 شهریور 57)

---------------------------------------------------

آیت الله العظمی خمینی: نمی توانم ساکت بمانم ( کیهان/ 16 مهر 57)

--------------------------------------------------

پایان یک قرن سانسور!

زادروز علیاحضرت شهبانو (کیهان/ 23 مهر 57)

*یه چیز جالب! روز و ماه تولد من و فرح یکیه!! از این بابت پوزش خود را به ملت شریف ایران اعلام می دارم!

----------------------------------------------------

دکتز سنجابی رهبر جبهه ملی: راه حل نظامی ایران را نابود می کند (کیهان/ 26 مهر 57)

----------------------------------------------------

دو فراکسیون " وحدت ملی " و " آزاد " در مجلس تشکیل شد!

بازنشستگان نیز باید مشمول افزایش حقوق شوند (رستاخیز/ 27 مهر 57)

*مثل اینکه این حکایت بازتشسته ها از دیرباز بوده و  همچنان باقیست...

----------------------------------------------------

اخطار شدید آیت الله شریعتمداری به دولت (کیهان/ 7 آباان 57) 

 

تانک ها مهرآباد را محاصره کردند (کیهان/ 4 بهمن 57)

----------------------------------------------------

نزن، سرباز...

تاریخ بازگشت امام خمینی ( کیهان/ 10 بهمن 57)

---------------------------------------------------

*خیلی عجیبه! هرچی گشتم روزنامه 12 و 22 بهمن بین روزتامه ها نبود و هیچکس از سرنوشتشون اطلاعی نداشت!!!

----------------------------------------------------

تظاهرات عظیم به پشتیبانی از بازرگان ( اطلاعات/ 17 بهمن 57)

----------------------------------------------------

 آیت الله خمینی به بازرگان فرمان تشکیل دولت موقت داد ( آیندگان/ 17 بهمن 57)

ادامه دارد...

ماشین زمان

سلام

حتما تا حالا اسم " ماشین زمان" به گوشتون خورده!

تو کتاب ها و فیلم های علمی- تخیلی هم زیاد از این موضوع استفاده کردن. شاید کنجکاوی ذاتی انسان نسبت به گذشته و آینده اونو به این فکر واداشته!

این مقدمه چینی ها رو کردم که بگم من یه ماشین زمان پیدا کردم!!!

از بچگی شنیده بودم که مادربزرگم یه مجموعه از روزنامه های سال 57 رو به یادگار اون روزا نگه داشته! یه بار هم وقتی اول دبستان بودم دیده بودم ولی اون موقع برام خیلی جذابیت نداشت.

برنامه ها و جشنهای دهه فجر منو یاد اون مجموعه انداخت! شاید یه دلیلشم این بود که امسال دهه فجر خونه مادربزرگم هستم.

خلاصه سراغشو گرفتم و پیداشون کردم. یه دسته روزنامه برگه کاهی که تو یه پلاستیک کلفت خاک گرفته پیچیده شده بود!

به ترتیب تاریخ چیده شده بود. از 7 شهریور 57 تا 19 اسفند 57 و یه تعدادی روزنامه زمان جنگ!

این همون ماشین زمانی بود که من پیدا کردم!

ماشینی که منو برد سال 1357، وسط انقلاب!

دیدن اسم و عکس کسایی که بارها تو کتابای تاریخی ازشون خونده بودیم، تیترهای جنجالی، بیانیه ها، تظاهرات و کشتار، تفاوت ملموس جو حاکم بر روزنامه های قبل و بعد انقلاب، تبلیغ فیلم های سینمایی، کنسرت ها و کاباره های قبل انقلاب وعکس شهداو اعدام شده های بعد انقلاب و اعلامیه  خانواده هایی که از سرنوشت جووناشون تو بلبشوی انقلاب بی خبرن...

چه روزایی بود...

پ ن: می خوام درطول دهه فجر اینجا رو به یه ماشین زمان تبدیل کنم و تاریخ 57 رو با تیترهای جنجالی روزنامه های اون زمان مرور کنیم! خوشحال می شم با من همراه بشید

یه جمله عجیب تو زبان انگلیسی!!!

  سلام! 

یه ایمیل جالب به دستم رسید که فکر می کنم خوندنش خالی از لطف نیست! 

این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی! 

 نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار: 

 

 I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensibleness   

ترجمه جمله : نمیدانم این دکترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید.

نظریه من درآوردی!!!

سلام دوستان عزیز 

مدتی بود که داشتم به یه نظریه فکر می کردم که به نظرم اگه عملی بشه چیز جالب و به درد بخوریه! 

خیلی بهش فکر کردم که اصلا عملی هست یا نه که به این نتیجه رسیدم که ممکنه اولش یکم سخت باشه ولی غیرقابل اجرا نیست! برای آزمون نظریه هم اول از خودم شروع کردم  

می دونید؟! من فکر می کنم زندگی آدما رو یه طیفی از انرژی های مثبت و منفی دربرگرفته که افکار و به طبع اون رفتارشون می تونه رو مقدار این انرژی ها تاثیر بذاره و مسلما بیشتر بودن و غلبه هرکدم از این نیروها می تونه افکار و رفتار و کلا مسیر زندگی آدم رو بیشتر به همون سمت سوق بده. مطمئنا هیچ آدمی هم ذاتا خوشش نمیاد که زندگیش به سمت منفی گرایش داشته باشه (حتی کسایی که دائم در حال فرستادن پالس های منفی به سمت خودشون ودیگران هستن!) 

حالا با این اوصاف باید کاری کنیم که مثبت اندیشی و مثبت گرایی رو حتی تو کوچیکترین مسائل زندگیمون پیاده کنیم تا اندک اندک جمع گردد... و توانایی ما هم برای مثبت اندیشی در مسائل بزرگتر و حیاتی تر زندگی بیشتر بشه!   

اگه تا اینجا با حرفای من موافقید بریم سراغ نظریه... 

تا حالا به این فکر کردید که ما تو زندگی روزمره مون چندبار از جمله " من از ... بدم میاد " استفاده می کنیم؟ اصلا تاحالا شده فکر کنید که چندتا چیز تو دنیا هست که شما ازش بدتون میاد؟  

البته بحث من راجع به مفاهیمی که ذاتا بد بودنشون به اثبات رسیده (مثل دروغ و دزدی و ...) نیست بلکه مواردی که سلیقه ای احساس خوبی بهشون نداریم یا بعضا این احساس رو به خودمون تلقین می کنیم! چیزایی مثل یه غذا یا یه رنگ خاص و ... 

این نظریه که من اسمشو گذاشتم "10-" این طوریه که نباید اجازه بدیم چیزایی که ازشون بدمون میاد بیشتر از تعداد انگشتای دستمون بشه و اگه بیشتر شد باید یه مورد رو از لیست حذف کنیم و این کارو تو عمل ثابت کنیم! مثلا اگه از یه غذایی بدمون می اومده و حالا می خوایم از لیست حذفش کنیم باید اینو ثابت کنیم! 

شاید تو ظاهر خنده دار و یا از دید بعضی ها مسخره باشه ولی فکرشو کنید که تو همه دنیا حداکثر 10 تا چیز وجود داره که شما برحسب سلیقه نسبت بهشون احساس خوبی ندارید! 

مثلا خود من از خانوم...، خانوم...، آقای...، کله پاچه، پنیر، سوسک، فیلم های رزمی (مثل بروسلی)، سریالای کره ای، ترکیب رنگ زمینه بنفش با خال خال یشمی(!) خوشم نمیاد و خدا رو شکر این موارد هنوز به 10تا نرسیده! پس من دیگه این اجازه رو به خودم نمیدم که تو هیچ موردی غیر از این موارد از جمله " من از ... بدم میاد " استفاده کنم! 

اگه یکم دقت کنید میبینید که چقدر تو زندگی روزمره با بکار بردن این جمله پالس های منفی رو وارد زندگیتون می کنید!   

 

ولی خوب با همه این اوصاف این مورد هنوز درحد یه نظریس و هنوز جا برای بحث زیاد داره و اگه شما پیشنهاد یا انتقادی در این مورد دارین خوشحال می شم بشنوم و استفاده کنم!  

راستی به نظرتون چه اسم های دیگه ای میشه رو این نظریه گذاشت؟!

گوش شنوا کو؟

تا چند کشی نعره که قانون خدا کو؟/ گوش شنوا کو 

آن کس که دهد گوش به عرض فقرا کو؟/ گوش شنوا کو؟  

مردم همگی مست و ملنگند به بازار/ از دین شده بیزار 

انصاف و وفا و صفت و شرم و حیا کو؟/ گوش شنوا کو؟  

در علم و ترقی همه آفاق عوض شد/ اخلاق عوض شد 

ما را به سوی علم و یقین راهنما کو؟/ گوش شنوا کو؟  

در خانه همسایه عروسی است آملا/ به به بارک الله! 

آن شاخ نباتی که شود قسمت ما کو؟/ گوش شنوا کو؟  

افکنده دو صد غلغله بر  گنبد گردون/ صوت گرامافون  

جوش علما و فقها و فضلا کو؟/ گوش شنوا کو؟  

هر گوشه بساطی ز شراب و ز قمار است/ دیگی سر بار است 

ای مسجدیان امر به معروف شما کو؟/ گوش شنوا کو؟  

پرسید یکی رحم و مروت به کجا رفت/ گفتم به هوا رفت  

مرغی که برد کاغذ ما را به هوا کو؟/ گوش شنوا کو؟  

یک نیمه ایران ز معارف همه دورند/ نیمی شل و کورند 

اندر کف کوران ستم دیده عصا کو؟/ گوش شنوا کو؟  

دیدیم به باغی فقرا دسته به دسته/ بر سبزه نشسته 

فریاد کشیدند همه اشرف ما کو؟/ گوش شنوا کو؟  

 

شرف الدین گیلانی (نسیم شمال)

Match maker

سلام دوستان! 

دیروز یه موضوع جالبی تو خوابگاه ما مطرح شد که همه دوستان رو به شوخی یا جدی وادار به اظهار نظر کرد و البته کلی اسباب خنده من و هم اتاقی ها رو فراهم آورد!

 

قضیه از اینجا شروع شد که حدود ساعت ۶ شب بود و بنده بعد از پشت سر گذاشتن یه روز پر هیجان حاصل از یه امتحان نفس گیر(!) در خواب غفلت(!) به سر می بردم که با صدای خنده ی ریز هم اتاقی های عزیز بیدار شدم. دوستان که متوجه بیداری من شدن با صدای بلند به خندشون ادامه دادن و من که از فضولی شاخکام تیز شده بود علت رو جویا شدم و فهمیدم موقعی که بنده در خواب غفلت مذکور به سر می بردم دوتا از هم اتاقی های خداجوی برای اقامه نماز جماعت رفته بودن نمازخونه خوابگاه و امام جماعت محترم بعد از نماز پیشنهادی رو مطرح کردن که اول باعث تعجب و بعد خنده دوستان شده بود! 

مثل اینکه ایشون از شروع به کار یه فعالیت جدید در دانشگاه ها خبر دادن که از قرار معلوم پایه گذارش هم دانشگاه خواجه نصیر بوده و اون " طرح همسریابیه!!!" به این صورت که دانشجوی متقاضی (!) فرمی رو پر می کنه که حاوی مشخصات ظاهری و خصوصیات بارز شخصیتی اون فرده و متخصصان خبره (!!!) در این امر با بررسی فرم ها مشخص می کنن که چه کسی با اون فرد تناسب داره! 

امام جماعت هم این فرم ها رو در سطح خوابگاه ها توزیع می کنن و از دانشجوها خواستن که از این طرح استقبال کنن!    

و اما نظرات ما و دوستان در این باره جالب بود!   

فکر کن با این شیوه ازدواج کنی بعد اگه یه موقع با شوهرت دعوات بشه و شکایتی کنی طرف می گه همینی که هست. اون موقعی که "فرم پر می کردی" فکر ایجاشو نمی کردی؟!  

- به نظر من بریم چنتا فرم با اسامی مختلف پر کنیم که شانسمون بیشتر بشه!!!  

- می شه برای فامیلامونم پر کنیم؟ یا فقط باید از بچه های دانشجو باشن؟!! 

-بچه ها امشب خانوم ... ( مسئول خوابگاه ) نیست. صبح زود بریم فرم بگیریم که تموم نشه!  

-بابا شما چرا هول کردین؟! اول اینکه فرم به تعداد همتون هست و اگه تموم شد از روش فتو می زنیم بعدشم تو تهران پر از این موسساته. حتی تو شهر ما هم یکی بود! البته برای افراد مسن! طبقه پایین آموزشگاه کنکور ما بود. یادش به خیر! شما که اینقدر مشتاق بودین چرا زودتر اقدام نکردین؟! 

-نه! آخه اونا معلوم نیست چطور آدمایی هستن ولی اینا از قشر دانشجو و تحصیل کرده مملکتن!  

بعد از کلی شوخی و خنده بحث یکم جدی شد!  

-یعنی واقعا کسی حاضر می شه چنین کاری کنه؟!  

-کار بدی نیست ولی تو فرهنگ ما هنوز جا نیفتاده وگرنه برای کسی که قسدشو داره موقعیت مناسبیه!  

-نه عزیزم! هر مردمی فرهنگ و عقیده خودشونو دارن که شاید با فرهنگ مردم بقیه کشورا سازگاری نداشته باشه! تو هند هم دخترا می رن خواستگاری پسرا! تو فرهنگ ما شخصیت یه دختر چنین اجازه ای رو بهش می ده؟! تا حالا که این کارو نمی کردن همه دخترا ترشیدن و همه پسرا عزب ( املاش درسته؟!) موندن؟ تا حالا هم کم ازدواج دانشجویی نداشتیم!  

-این آخوندا قبلا از این جور موسسات تو کشورای خارجی انتقاد می کردن! حالا چی شده خودشون شدن مروجش؟!  

-من که عمرا چنین کاری رو نمی کنم! حتی اگه رو دست مامان بابام بمونم!  

-منم هیچ وقت غرورم بهم اجازه نمی ده!  

-کسایی که براشون مهم نیست و به قول خودشون open mind  هستن زیادن!  

... 

بعدشم جاتون خالی کلی پشت سر بچه های خواجه نصیر حرف زدیم که عجب آدمایی هستن این بچه های فنی! 

 

پ ن: اون غیبت مذکور دیشب امروز کار دستمون داد و آه خواجه نصیری ها ما رو گرفت! 

امروز که برای تمرین تیم رفتم باشگاه با جمع کثیری مواجه شدم و دوستان هم تیمی گفتن اینا بچه های خواجه نصیرن (!) که اومدن با ما بازی دوستانه کنن! مثل اینکه شستشون خبردار شده بود! (جل الخالق) 

خلاصه دمار از روزگارمان درآوردند! (هنوز در این فکرم که چطور ناخواسته (!) زانوی یک مدافع خواجه نصیری در حالی که اونو پشت سر گذاشته بودم به ناحیه شکم بنده اصابت کرد که هنوز اثرشو احساس می کنم!)  

 

نظر شما راجع به این شیوه "همسریابی"چیه؟!

هدیه حافظ...

سلام 

دلم خواست یادی از حافظ کنم! 

یاد غزلی که شب یلدای امسال بهم هدیه داد افتادم. به ذهنم فشار آوردم که کدوم صفحه بود؟!  

88 ... 

 

کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت 

من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت 

 

چمن حکایت اردیبهشت می گوید 

نه عاقل ست که سینه خرید و نقد بهشت 

 

به می عمارت دل کن که این جهان خراب 

بر آن سرست که از خاک ما بسازد خشت 

 

گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز 

که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت 

 

وفا مجوی از دشمن که پرتوی ندهد 

چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت 

 

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست 

که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت 

 

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ 

که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

فیلم مستند!!!!!!!!!!

وای... خدای من به دادم برس!!!  

واقعا دیگه احساس می کنم که مغزم داره هنگ میکنه!

فیلم... 

امشب یه فیلم دیدم... یه فیلم مستند... 

خدایا من دیگه گنجایشم داره تموم می شه! 

بهم قدرت تفکیک و تحلیل این همه تناقض رو بده! 

کمکم کن...  

دوست دارم ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها حرف بزنم٬ دوست دارم یه کسی یا یه چیزی پیدا کنم که به همه سوالام٬ به همه ابهامات و تناقضاتی که تو ذهنمه جواب بده! به افکار به هم ریخته و پریشونم جهت بده! 

شاید هنوز اول راهم٬ هنوز خیلی مونده تا خیلی چیزا رو بفهمم و تشخیص بدم٬ شاید برای فهمیدن یکم عجولم٬ ولی...   

                                                                                        

حق نام دیگر من بود

"پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود: آی ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورسید فراوان به کارت می آید! 

اتسان نفهمید که خدا چه می گوید پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را باز کند. 

خداوند گفت: این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست. زمین من آکنده از حق و باطل است. اما اگر حق را دیدی خورشیدت را به در کش تا آشکارش کنی. آنگاه مومن خواهی بود. اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره کافران خواهد بود. 

انسان گفت: من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد. 

انسان به دنیا آمد اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد. حق تلخ بود. حق دشوار بود و ناگوار. حق سخت و سنگین بود. انسان حق را تاب نیاورد. 

پس هربار که با حقی رویارو شد آن را پوشاند تا زیستنش را آسان کند. 

فرشته ها می گریستند و می گفتند: حق را نپوشان حق را نپوشان. این کفر است! 

اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرسته ای را نمی شنید! 

انسان کفران ورزید و کفر ورزید و جهان را با ابرهای کفر او پوشاند. 

انسان به نزد خدا بازخواهد گشت. اما روز واپسین او " یوم الحسره " نام دارد. 

و خدا خواهد گفت: قسم به زمان که زیان کردی. حق نام دیگر من بود!   

 (عرفان نظر آهاری) 

پ ن: می خوام یه مدت به هیچی فکر نکنم٬ حداقل تا بعد امتحانات... 

 

 

  

کشتی اهل طرب

سلام  

همیشه ادبیات از درسای موردعلاقه من بوده و همیشه از خوندش لذت بردم (و میبرم)! همه سبک های ادبی هم برام جذابیت داره.از ادبیات کهن و کلاسیک گرفته تا ادبیات معاصر و مدرن. هرچند فکر می کنم در اکثر موارد بار معنایی و زیبایی کلام ادبیات معاصر هیچ وقت به پای ادبیات کهن نمی رسه!  

داشتم برای امتحان ترم کتاب ادبیات رو که تو این ترم مظلوم واقع شده بود (!) زیر و رو می کردم که به این حکایت کوتاه رسیدم. راستش خیلی توجهمو جلب کرد و از نوع نگاهش خیلی خوشم اومد. میشه گفت مثل نگاه شیخ ابو سعید ابی الخیره٬ که تو حکایتاش خیلی به این موضوع بر می خوریم. سبک نوشته هم که زیباییشو چندبرابر کرده!  

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد و ازش بهره ببرید... 

 

اندر حکایت ذوالنون مصری یافتم که روزی با اصحاب در کشتی نشسته بود در رود نیل به تفرج. چنان که عادت اهم مصر بود. کشتی دیگر می آمد و گروهی از اهل طرب آنجا فساد همی کردند. شاگردان را از آن بزرگ نمود. گفتند:" ایها الشیخ! دعا کن تا آن جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود" ذوالنون برپای خاست و دستها برداشت و گفت:" بار خدایا! چنان که این گروه را اندر این جهان عیش خوش دادی٬ انر آن جهان نیز عیش خوششان ده!" مریدان متعجب شودند از گفتار وی. 

چون کشتی پیش تر آمد و چشمان اهل طرب بر ذوالنون افتاد٬  فرا گریستن آمدند و رود* ها بشکستند و توبه کردند و به خدای بازگشتند! 

ذوالنون شاگردان را گفت:" عیش خوش آن جهانی توبه این جهانی بود! ندیدید که مراد جمله حاصل شد و شما و ایشان به مراد رسیدید بی آنکه رنجی به کسی رسیدی؟!" 

                                                                     

                                                                                       هجویری ( کشف المحبوب ) 

 * آلت موسیقی

میان مسجد و میخانه

ره میخانه و مسجد کدام است؟ 

که هر دو بر من مسکین حرام است 

 

نه در مسجد گذارندم که رند است 

نه در میخانه کاین خمار خام است 

 

میان مسجد و میخانه راهی است 

بجویید ای عزیزان کاین کدام است 

 

به میخانه امامی مست خفته است 

نمی دانم که آن بت را چه نام است 

 

مرا کعبه خرابات است امروز 

حریفم قاضی و ساقی امام است 

 

برو عطار کو خود می شناسد 

که سرور کیست سرگردان کدام است 

 

عطار نیشابوری